2

خواب امیدوارکننده مادر شهید ژانی بت اوشانا

  • کد خبر : 48514
  • ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۸:۰۵
خواب امیدوارکننده مادر شهید ژانی بت اوشانا
در احوالات و خاطرات خانواده شهید ژانی بت اوشانا داستان‌های زیبایی ذکرشده است که به مناسب برگشت شکوهمندانه پیکر این شهید عزیز بعد از 38 سال به آغوش خانواده، یک نمونه آن را از کتاب مسیح در شب قدر بیان می‌کنیم.

به گزارش پایگاه خبری مفاز، در احوالات و خاطرات خانواده شهید ژانی بت اوشانا داستان‌های زیبایی ذکرشده است که به مناسب برگشت شکوهمندانه پیکر این شهید عزیز بعد از 38 سال به آغوش خانواده، یک نمونه آن را از کتاب مسیح در شب قدر بیان می‌کنیم. مادر این شهید عزیز در خوابی که دیده بود به امیدوار‌می شود که از پسرش خبری می‌شود و ژانی برمی‌گردد.

شروع داستان از زبان خواهر شهید: تا ساعت دوازده، یکی دودیگر هم زنگ خانه رامی زنند، اما هیچ‌کدامشان ربطی به ژانی ندارد و ساعت دوازده و نیم ظهر، دوباره زنگ خانه را می‌زنند. جانسون می‌گوید در را بازکن! بدو بپر در را بازکن! و می‌خندد به من! مادر چشم‌غره‌ای به جانسون می‌رود که یعنی با من کاری نداشته باشد. می‌گویم دربازکن خودتی! اصلاً به من چه!

به حالت قهر می‌روم به آن‌یکی اتاق. صدای زنگ برای بار دوم درمی‌آید. از پشت پنجره اتاق بیرون را نگاه می‌کنم ببینم چه خبر است. جانسون ایستاده است و با یک نفر که از پشت پنجره دیده نمی‌شود حرف می‌زند. حرفشان چند دقیقه طول می‌کشد.

جانسون در رامی بندد. یک پاکت نامه در دستش هست. دستش را بالا می‌آورد و از همان حیاط، بریده‌بریده داد می‌زند ما.. ما… مامان ژا… ژا…. ژانی! مادر پاکت نامه را گرفته و چسبانده به قلبش و های های گریه می‌کند. خواب دیشبش با همین پاکت نامه تعبیر شده. یکی از رفقای آشوری ژانی در جبهه، این نامه را برایمان آورده. ژانی یک روز قبل از شهادتش، پاکتی به او داده و گفته این وصیت‌نامه من است این را به خانواده‌ام برسان. رفیقش مجروح شه بود و تا امروز نتوانسته بود بیاورد.

گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید ژانی بت اوشانا:

سلام.
خانواده عزیز تر از جانم

هنگامی‌که این کاغذها را در دست دارید امیدوارم که حالتان خوب باشد و در کنار هم آن زندگی خوش و خرم راکه همواره مدنظر من بوده است داشته باشید و از عنایت ایزد یکتا و حضرت عیسی مسیح و حضرت مریم که تنها حامیان مسیحیان به‌خصوص خانواده ما می‌باشند بهره‌مند باشید. این سطور را در لحظه‌های قبل از حرکت برای بازپس‌گیری حق و خاک کشورمان به‌سوی دشمن متجاوز، برایتان می‌نویسم و اینکه دست خطم مطلوب نمی‌باشد به آن خاطر است که در داخل یک چاله کوچک به همراه یک نفر دیگر نشسته‌ایم و خودمان را از گزند هواپیماهای عراقی محفوظ کرده‌ایم. می‌خواستم برایتان چندکلمه‌ای بنویسم تا احیاناً حرف‌هایی را در دل خود نگفته، به دیدار معبود نروم.

مادر جان! در این لحظه، خیلی دلم هوایت را کرده. چون روی یک سطح خاکی نرم نشسته‌ام و در جلوی چشمانم، لحظه‌ای مجسم می‌شود که شما برای گرم نگه‌داشتنم به بالای سرم می‌آمدی و خوابت را حرام می‌کردی. ای‌کاش در این لحظه اینجا بودی تا دست‌های پرمهر و محبتت را دست‌گیرم و بوسه‌های فراوانی را نثارت سازم.

حتم دارم از این لحظه به بعد روح من شاد و قرین نعمت خواهد بود. آن‌هم به ادعاهای شما. فقط خواهشمندم زیاد افسوس و شیون و ناله نکنید. چون ارزش محبت‌های شمارا ندارم.
فرزند و ارادتمند شما
21/12/1363

لینک کوتاه : https://mafaz.ir/?p=48514

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

error: Content is protected !!