به گزارش پایگاه خبری مفاز، در این سالها که درباره دین زرتشتی و جامعه زرتشتیان مطالعه میکنم، در مواردی شنیدم که برخی اشخاص سطحینگر میگویند:
زرتشتیان، مردمانی مهربان اند. امانتدارند. بهتر از ما مسلمانان هستند. درستکار و راستگو هستند و…
در پاسخ به سخنانی از این دست، باید گفت:
1. زرتشتیان، اکنون در جامعه ما در اقلیت اند. پس طبیعی است که بیشتر مراقب رفتارهای خود باشند. همان گونه که مسلمانان در اروپا در اقلیت اند، پس تلاش میکنند بهتر رفتار کنند تا احساسات اکثریت بر ضدّ آنان تحریک نشود. این مراقبت و “خود کنترلی” سبب میشود که مسلمانان، در اروپا عموماً افرادی خوشرفتار، درستکار و راستگو باشند. به همین صورت، زرتشتیان در ایرانِ امروز.
2. زرتشتیان (به ویژه سران سیاسی و اجتماعی)، آن زمانی که قدرت در دست داشتند، بدرفتاریهای بسیار با دیگران داشتند. برای نمونه، زرتشتیان تعداد زیادی از مسیحیان ایرانی را به جُرم زرتشتی نبودن، اعدام کردند. (1) زرتشتیان حتی به قبرستانهای پیروان ادیان دیگر حمله میکردند، قبرها را میشکافتند و جنازهها را از قبر بیرون کشیده؛ روی زمین رها میکردند. (2) زرتشتیان، پیروان دیگر ادیان را واژگون و یا گاهى با يک پا سرنگون بر دار مىكردند و با تازيانه بر آنان میزدند و بر زخمها سركه و نمک میریختند. اندام آن بىنوايان را يک يک قطع مىكردند و پوست سرشان را مىكندند. گاهى پوست چهره را از پيشانى تا چانه برمىداشتند. سرب گداخته در گوش و چشم این بیچارگان میريختند و زبان را مىكندند یا سوراخ میکردند. سوزن در چشم و در دیگر نقاط بدن فرو مىكردند. این کارهایی است که زرتشتیان در عصر ساسانی (که قدرت را در اختیار داشتند) انجام میدادند. يكى دیگر از ادوات شکنجه، شانه آهنين بود، كه گوشت تن دشمنان و مخالفین خود را با آن مىكندند. (3)
منظور ما این نیست که بگوییم زرتشتیان، همگی انسانهای بدی هستند، خیر. چنین مقصودی نداریم، بلکه میخواهیم بگوییم زرتشتیان هم میتوانند ناجوانمرد و دروغگو باشند. همان گونه که برخی مسلمان(نما)ها چنین اند. پس این قضاوت که زرتشتیان بهتر از ما مسلمانان هستند، قضاوت درستی نیست.
امروز هم برخی زرتشتیان، از بیوفایی همکیشان خود مینالند.
برای نمونه پس از درگذشت «سیروس دانشمند» (یکی از اعضای جامعه زرتشتیان ایران)، فرزند ایشان (آقای اردشیر دانشمند)، متنی درباره پدر خود نوشتند (که در سایتهای زرتشتی منتشر شد) و ایشان در بخشی از آن نوشتند: «سیروس حدود 13 سال آخر عمرش را در حال مبارزه با بیماری سهمگین پارکینسون سپری میکرد و در 5 سال آخر به دلایل ضعف جسمی و روحی قادر به کار کردن نبود و بیشتر در منزل بود. در این مدت بسیار منتظر بود دوستان و آشنایان به دیدارش بیایند که شوربختانه اینگونه نشد. بیشتر افرادی که او را در جامعه میدیدند نیز به جای انتقال انرژی مثبت با ذکر ضعفهای ایجاد شده در ظاهر وی روحیهاش را تخریب میکردند. گر نپرسی حال من تا زندهام بعد مرگم اشک و نالیدن چه سود…» (4)
پینوشت:
1. مری بویس، زرتشتیان باورها و آداب دینی آنها، ترجمه عسکر بهرامی، تهران: انتشارات ققنوس، 1391. صص 149-150-171.
2. مری بویس، همان، ص 152.
3. آرتور كریستنسن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى، تهران: انتشارات دنياى كتاب، 1368، ص 416-415.
4. امرداد، 29/8/1401.