به گزارش پایگاه خبری مفاز، علیرضا فرهنگ، دکترای ادیان و مذاهب در این نشست اظهار کرد: برای پاسخ به این پرسش که آیا طبق دیدگاههای عمومی، جهان، خداگراتر میشود یا بیخداتر، به سراغ طرحواره بحث میرویم و به طرح مسئله و شناخت علل و ابعاد آن میپردازیم. همچنین، هر یک از الفاظ دنیای مدرن، خدا و پایان خدا را که هر کدام شامل مباحث گستردهای است، تأثیر این مسئله را بر خود و چگونگی واکنش به این موضوع را بررسی میکنیم و بایدها و نبایدهایی را که به ما تحمیل میشود، میشناسیم.
وی با بیان اینکه در این حوزه دو بحث جدی شامل دینداری و مباحث تطبیقی ادیان وجود دارد، افزود: در خصوص دینداری شاهد نوعی مواجهه در تمام ادیان هستیم، مواجهه با جهانبینی جدیدی که میتوان آن را Scientism یا علمگرایی نامید. در اینجا علم محض نیز مطرح و بین این دو علم مقایسه انجام میشود.
این پژوهشگر ادیان و مذاهب بیان کرد: بحث پایان خدا ابعاد گوناگونی دارد که هم با نگرش جهان سنتی و هم با نگرش جهان مدرن به آن پرداخته میشود. در جهان سنتی با مفاهیمی چون شرک، کفر، غفلت از خدا، خداابزاری، عصیان در برابر خدا و… مواجهیم و چون نقش خدا در زندگی انسان کم میشود، مسئله پایان خدا ظهور میکند. در نگرش جهان مدرن، بحث جدی مرگ خدا حتی باعث شده تا تئولوژی death of god مطرح شود. در این نگرش، خدای موازی وجود دارد یا با مفهوم توقف خدای متعالی و خدای حاضر روبرو هستیم. همچنین مفهوم اصل انسان دیده میشود؛ یعنی دیگر اصل الهی وجود ندارد.
مفهوم عملی پایان خدا
وی ادامه داد: در مفهوم عملی پایان خدا با سه نوع رویکرد روبرو هستیم؛ رویکرد اول میگوید خدایی هست؛ ولی دیگر مؤثر نیست. او خدای ساعتساز است. ساعتساز ساعتی میسازد و دیگر با آن کاری ندارد. خدا هم همینگونه است. این دیدگاه به قرن ۱۸ تعلق دارد و قائل به این است که ما انسانها باید در خلقت دخالت کنیم، چون خدا در جهان کاری ندارد؛ برای مثال شما دعا میکنید و برآورده نمیشود، مگر خدای ادیان شنونده نیست؟ پس چرا پاسخ نمیدهد؟ بنابراین خدا خلق کرده؛ ولی دیگر وجود ندارد و در حوزه خدایی خودش نیست.
فرهنگ افزود: دیدگاه دوم معتقد است خدایی هست؛ ولی ما تصور غلطی از او داشتیم و تصور ما از خدا مرده است؛ به عبارتی فکر میکردیم این خدا در امور بسیار دخالت دارد؛ اما اکنون دانشمان بیشتر شده است و برای مثال اگر فکر میکردیم او خداییست که زمین را میگرداند، اکنون متوجه شدهایم که گرانش زمین سبب این پدیده است؛ پس تصور ما از خدا تغییر میکند. این دیدگاه دوجانبه است؛ از یک طرف میگوید خدا سر جایش هست و از طرف دیگر میگوید نظر انسان نسبت به خدا عوض شده است. در اینجا به سخنی از علامه طباطبایی(ره) میپردازیم که میگوید: «بسیاری از علمای ما تصور خود را از خدا میپرستند، نه خود خدا را»؛ بنابراین باید دیدگاهمان را نسبت به خدا عوض کنیم.
وی اضافه کرد: سومین و مهمترین دیدگاه معتقد است خدایی وجود نداشته؛ ولی این را نمیدانستیم و اکنون فهمیدهایم؛ به عبارتی ادیان همه توهم بودهاند. فروید میگوید: «دین بیماری روانی است و چیزی به اسم خدا وجود ندارد و ما با افزایش دانش خود فهمیدیم که انسان به اندازه عمر جهان در خرافهپرستی بوده است.» اگرچه در الهیات این دیدگاه وجود ندارد، اما در فلسفه اثرگذار بوده و نیز در علمگرایی مدرن شاهد حضور این دیدگاه هستیم؛ مثلاً وقتی داروین در سال ۱۸۵۹ کتاب اولش را با نام «منشأ انواع» تألیف کرد، گفت: «طی فرایند انتخاب طبیعی خدا هم میتواند مشارکت داشته باشد»؛ اما حدود ۱۵ سال بعد در کتاب «توان انسان» مدعی شد که حیات نیازی به خدا ندارد و علمگرایی امروز هم به شدت به این سمت سوق پیدا میکند.
نگاهی به جهان سنتی
این پژوهشگر ادیان و مذاهب اظهار کرد: در جهان سنتی اسلامی میتوانیم غفلت از خدا را به معنای پایان خدا در زندگی شخص بدانیم. غفلت دو جنبه دارد؛ معرفتی و وجودی. درباره غفلت معرفتی آیه ۲۰ سوره حدید میفرماید: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ؛ بدانید که زندگانی دنیا به حقیقت بازیچهایست طفلانه و لهو و عیاشی و زیب و آرایش و تفاخر و خودستایی با یکدیگر و حرص افزودن مال و فرزندان…» درواقع، ما باید نگرشمان را به دنیا عوض کنیم و متوجه شویم که نباید زیاد آن را جدی بگیریم.
وی افزود: در خصوص غفلت وجودی، روایتی وجود دارد که میگوید: «إن الدنيا مَلعُونة، مَلعُونٌ ما فيها، إلا ذكرَ الله تعالى وما وَالاهُ؛ دنیا ملعون است، مگر ذکر خدای تعالی…» در مسیحیت بر این نکته تأکید میشود که حاکمیت جهان از آن شیطان است، در قسمتی از آیه ۶۴ سوره عنکبوت نیز میخوانیم؛ «…الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوانُ…؛ زندگی واقعی، سرای آخرت است.» همچنین شیطان در مکالمه با خدا میگوید: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ؛ به عزت و جلال تو قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد.» حوزه فعالیت شیطان، دنیاست و نفوذ شیطان در یک جا را میتوانیم پایان حضور خدا در نظر بگیریم.
فرهنگ یادآور شد: از طرفی، فراموشی را میتوان به دو نوع سهوی و عمدی تقسیم کرد. در فراموشی سهوی، آیه ۹ سوره اعلی میفرماید: «فَذَكِّر إِن نَّفَعَتِ ٱلذِّكۡرَىٰ؛ تو پند بده، اگر پند دادن مفید باشد»؛ اما اگر فراموشی عمدی باشد، آیه ۱۹ سوره حشر میفرماید: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ…؛ و مانند آنان نباشید که به کلی خدا را فراموش کردند، خدا هم نفوس آنها را از یادشان برد.»
وی با بیان اینکه الحاد و انکار در جهان سنتی با جهان مدرن بسیار متفاوت است، گفت: انکار در جهان سنتی فرار از خداست؛ یعنی کسی معتقد نیست که خدا وجود ندارد، حتی مشرکان هم به این امر اعتقاد دارند؛ اما مشکلشان این است که برای خدا شریکانی قائل هستند؛ مثلاً اگر شخصی یهودی به مسلمانی بگوید تو بدعتگذار هستی، به این معناست که آن شخص یهودی خودش به خدایی اعتقاد دارد؛ به عبارتی نظامهای رقیب وجود دارد و نقدها بیشتر مبتنی بر بیتوجهی به صفات خداوند یا سوءاستفاده از آنها یا نفاق و استفاده ابزاری از امر مقدس است.
این پژوهشگر ادیان و مذاهب تصریح کرد: نوع انکار در جهان پیشامدرن با جهان مدرن متفاوت است. ما اکنون به سراغ بررسی دنیای مدرن رفتیم و وقتی آن را شناسایی کردیم، به جهان سنتی و خوانش قرآن بازمیگردیم و در نهایت به این سؤال میپردازیم که آیا قرآن میتواند در این زمینه کاری انجام دهد یا ما خود باید اقدامی انجام دهیم؟ ویژگیهای مدرنیته درباره خداوند بسیار پیچیده است و آنقدر مکاتب الهی فلسفی جدید وجود دارد که نمیتوانیم به بررسی همه آنها بپردازیم؛ برای مثال فقط در مسیحیت جدید ۷ هزار فرقه وجود دارد. دیدگاه امروز در جهان مدرن درباره خدا از دو عامل تأثیر میپذیرد؛ مسیحیت و علم جدید که ریشه هر دو عامل را باید در غرب جستوجو کرد؛ به عبارتی باید بپذیریم که سلطه غرب بر جهان در حوزههای الهیات، فلسفه، علم، اقتصاد و سیاست حقیقت دارد، این سلطه دارای سابقه چند صد ساله است و ما اکنون بهطور عملی و ذهنی تحت تأثیر این مسئله هستیم و ناگریز برای حل آن باید به سراغ این دو عامل یعنی مسیحیت و علم جدید برویم تا بفهمیم ریشه مسئله چیست؟
وی ادامه داد: در حوزه الهیات با الهیات جدید مسیحیت و الهیات ادیان روبرو هستیم. الهیات ادیان از غربی ناشی شده که هنگام استعمار جهان با ادیان گوناگون روبرو بود و به این فکر افتاد که باید با آنها چه کند؟ تفسیر متون مقدس، علمی جدی بوده که در الهیات ادیان مطرح شده است. در حوزه فلسفه باید گفت غرب از زمان دکارت از خدامحوری به انسانمحوری رسید. همچنین در حوزه علمی میتوان به سه مورد اشاره کرد؛ سودو ساینس، پیوساینس و تکنوساینس. در بسیاری از اوقات، این سه مورد با هم اشتباه میشوند و اکثر کسانی که ادعای علم دارند، در حوزه شبه علم فعالیت میکنند. در شبه علم، روانشناسی به افراد تلقین میشود؛ برای مثال قانون جذب یا جهانهای موازی که اصلاً ریشه علمی ندارد و طبق آن ذهنیت عموم جامعه به سمت و سویی که میخواهند، سوق داده میشود.
جهان سنتی مسیحی
فرهنگ بیان کرد: در مسیحیت دو مبنای مهم ایمانی وجود دارد؛ قربانی خدا و ملکوت خدا. در مبنای قربانی خدا، باید ذهن اسلامی کنار برود و به موضوع کاملاً نگاه تاریخی داشت. در مسیحیت این اصل وجود دارد که یهودیها با تمام شریعتشان مورد غضب خدا قرار گرفتند؛ چون نتوانستند قانون شریعت را انجام دهند؛ اما مسیح، عزیزترین شخص خدا آمد و خونش ریخته شد تا گناه مردم بخشیده شود؛ به عبارتی مسیحیان اعتقاد دارند که قربانی، گناه را پاک میکند؛ پس گناه بشریت قربانی بسیار ارزشمندی میخواهد و این قربانی ارزشمند جز پسر یگانه خدا نیست.
وی تأکید کرد: اصل دیگری میگوید انسان، ناتوان از نجات خویشتن است، در گناه زاده میشود و شریعت هم راه خوبی نیست؛ پس خدا به کمکش میآید و اینجا شاهد مهربانی فوقالعاده خدا هستیم که بهدلیل زندگی مجدد بشر میمیرد تا او زنده شود؛ بنابراین یکی از کلیدهای فهم الهیات مرگ خدا در اینجا نهفته است. یک خاخام یهودی پیر به نام نیکودیموس که که به مسیح گرایش دارد، میگوید: «من تمام اعمال مسیحیت را انجام میدهم؛ پس چگونه میتوانم دوباره زاده شوم؟» به او گفته میشود: «زنده شدن به معنای تولد جسمی نیست، بلکه باید روحی متولد شد.» درواقع، همان الگویی که خدا رفت تا بشر زنده بماند، یا میتوانیم به این داستان اشاره کنیم که حضرت مسیح(ع) در شام آخر نان میدهد و میگوید این گوشت من است و شراب میآورد و میگوید این خون من است و هر وقت میخواهید من را بخوانید، اینگونه بخوانید. این وضعیت مهمترین مراسم مسیحیت میشود، این مفهوم برای ما غریب است؛ اما برای مسیحیان آشناست و هر یکشنبه آن را انجام میدهند.
این پژوهشگر ادیان و مذاهب افزود: مبنای دوم، یعنی ملکوت خدا معتقد است خداوند درون بشر قرار دارد. مسیحیت میگوید پادشاهی این جهان متعلق به شیطان است. درواقع، یکی از آزمونهایی که مسیح(ع) در انجیل طی میکند، همین است که شیطان او را بر سر کوهی میبرد، جهان را به او نشان میدهد و میگوید: «به من سجده کن تا مالکیت این جهان را به تو بدهم.» مسیح(ع) پاسخ میدهد: «دور شو از من، ملکوت من از این جهان نیست.» مفهوم دیگر مرگ خدا با این موضوع قرابت دارد.
وی ادامه داد: حال به بررسی این سؤال میپردازیم که چرا در دینی که ریشه الهی دارد، مرگ خدا مطرح میشود؟ در حوزههای الهیات، فلسفه و علم وجه مشترکی وجود دارد و آن، این است که ما نباید دنبال خدایی باشیم که فراتر از این جهان است و باید خدا را در درون خود پیدا کنیم؛ به عبارتی امکان تعالی وجود ندارد. خداوند در آیه ۱۶ سوره ق میفرماید: «…وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ…؛ ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.» آیه ۱۶ سوره شوری نیز میفرماید: «…لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ…؛ آن خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست.» ما به هر دو مفهوم تعالی و حضور معتقدیم؛ اما مسیحیان میگویند ما با خدایی که مثل هیچ چیز نیست، کاری نداریم.
فرهنگ اظهار کرد: اولین بار، جمله «خداوند مرده است» در حوزه فلسفه مطرح شد و ما اولین واکنشها را در درگیری با کنستها در قرن ۱۸ در فرانسه و عصر روشنگری میبینیم. روشنفکری در ایران که امروز نواندیشی نام گرفته است، ریشهاش به همان عصر باز میگردد؛ چون در آن عصر، این دیدگاه اجتماعی غلبه کرد که ما باید جامعه را اصلاح کنیم و کاری با اینکه خدا وجود دارد یا خیر، نداریم. اکنون این دیدگاه در کشور ما جریان دارد و ریشه میانه الحاد مدرن همین جاست. این حرکت اجتماعی باعث شد که در قرن ۱۹، فیلسوفانی برای توجیه عقلانی و فلسفی این حرکت دست به کار شوند.
وی اضافه کرد: کارل مارکس میگوید: «دین و خدا برای بهرهکشی از طبقه کارگر است» یا فروید اعتقاد دارد: «دین، روانپریشی و ریشه آن عقده ادیپ و مخصوص انسانهاییست که در مرحله کودکی ماندهاند.» در اینجا به بررسی نظریه مهمترین فیلسوف این عصر یعنی فردریش نیچه میپردازیم. او معتقد است خداوند مرده و در داستانی که در کتاب «حکمت شادان» روایت میکند، به ماجرای دیوانهای در بازار شهر اشاره دارد که با چراغی به میان مردم آمد و فریاد زد من به دنبال خدا میگردم. هر کس به نوعی او را مسخره کرد؛ اما در نهایت مردم دورش جمع شدند و او گفت: «خدا مرده است و مرده باقی میماند و ما او را کشتیم. آنچه مقدسترین و مقتدرترین چیز بود که تاکنون جهان به خود ندیده، در اثر خونریزیهای بسیار حاصل از چاقوی ما مرده است. آیا نبایستی تنها خود، خدایانی دیگر شویم تا شایسته این کار باشیم؟» و این طلیعه عصر انسان است که ما خود خدا هستیم.
این پژوهشگر ادیان و مذاهب بیان کرد: نیچه به مقدار زیادی از معنویت شرق بهره برد، او ایدههایی از شرق گرفت و با دیدگاه غربی خلط کرد. غربی که معنویت را با انقلاب صنعتی و علمی خود زیر پا گذاشت و جهان معنویاش را نابود کرد، حالا هر آنچه را میخواست، در شرقی یافت که مستعمرهاش شد و بهتدریج به عرفان هندی، بودایی و… رو آورد؛ یعنی کسی که روحیه و تفکر اومانیستی امروز را دارد، به سراغ معنویت میرود و بیشتر به سمت و سوی بودیسم سوق پیدا میکند؛ همانطور که در کتاب بعدیاش با نام «چنین گفت زرتشت» مشهور است، ابر انسان را مطرح میکند؛ یعنی انسان مقتدری که هیچ قانونی برای خودش نمیپذیرد. درواقع، عصیان غربی درباره خدا و هرچه فرادست محسوب میشود، در آثارش موج میزند. در اینجا دیدگاههای گوناگونی مطرح شد؛ اما دیدگاه بارزی که تحقق پیدا کرده، این است که انسان باید خدا را در ذهن خود بکشد و تا وقتی خدا را در ذهن خود دارد، ابر انسان نمیشود.
تأثیرات الهیات
وی افزود: همین اتفاق در کشور خودمان نیز رخ داده است و نوعی عقبماندگی در حوزه الهیات ما نسبت به دانش وجود دارد. این عقبماندگی واکنشهای متفاوتی در پی داشته، یکی از آنها متعلق به فقه مدرن و نواندیشی دینی است؛ عدهای میخواهند خود را تطبیق دهند و برای این کار، بعضی چیزها را قربانی میکنند. از طرف دیگر، عدهای محکم ایستادهاند و دیدگاه خلقتگرایانه دارند.
فرهنگ تصریح کرد: در اروپا نیز همین فرایند با شدت بیشتر اتفاق افتاد. از قرن ۱۸ ریزشها شروع شد و قرن ۱۹ اوج کفر و الحاد غرب بود، بهطوری که بعد از نظریه داروین، سنگ قبر دین تراشیده شد. در اینجا عدهای که دغدغه دینداری داشتند، به فکر افتادند که چگونه میتوانند هم دین و هم علم را کنار یکدیگر داشته باشند. این دغدغه الهیدانان مسیحی بود. از طرفی، به این نتیجه رسیدند که دیگر نمیتوانند بر الهیات سنتی تکیه کنند و باید از آن بگریزند؛ چون در تقابل با الهیات مدرن است؛ پس تصمیم گرفتند از کتاب مقدس ضد علم فاصله بگیرند و از طرفی هم نمیخواستند الحاد مدرن را قبول کنند؛ چون مهلک دین و معنویت بود؛ پس اینگونه نتیجهگیری کردند که مسئله تعالی خدا برای دین سودمند نیست؛ به همین دلیل از میان خدایان سهگانه مسیحیت، خدای پدر را که قانونمدار، سختگیر، خشن و خدای متعال است، کنار گذاشتند؛ اما خدای پسر را که انسان شد، رنج کشید و هرکس را که رنج میکشید، شفا داد، خدای متجلی یا خدای پسر دانستند. حال ما به قرآن برمیگردیم و به دنبال خدای متجلی و متعالی در این کتاب مقدس میپردازیم.
وی ادامه داد: در آیه ۱۲۸ سوره توبه آمده است: «لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ؛ قطعاً براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است، شما در رنج بيفتيد. به شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.» همچنین خداوند در آیه چهار سوره قلم به پیامبر(ص) میفرماید: «وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ؛ و بیگمان، تو همواره بر خلق و خویى بزرگ هستى.» از سویی، در یکی از روایات آمده است: «قَلبُ المُؤمِنِ عَرشُ الرَّحمنِ؛ قلب مؤمن، عرش خداوند رحمان است.»
این پژوهشگر ادیان و مذاهب تأکید کرد: ما این موضوع را به خوبی در میان شیعیان احساس میکنیم. نقش مسیح(ع) در مسیحیت به نقش امام حسین(ع) در جامعه شیعه میماند، کمااینکه امام حسین(ع) ملقب به «ثار الله» است. اکثریت افراد جامعه ما کاری به دین ندارند؛ ولی در محرم در هیئتهای مذهبی حضور مییابند و بعد از آن هم حتی در خواندن نماز غفلت میکنند. این نمونه بارزی از همان بحث است که مطرح شد؛ یعنی خدایی که آن بالاست و از ما نماز میخواهد، با این خدایی که رنج کشیده و سختیهای ما را میفهمد، فرق دارد. پس تفکر مسیحیت کمکم در اسلام هم رسوخ یافته است؛ بنابراین آگاهی ما از تاریخ سبب میشود که دقیقاً پا جای پای آنها نگذاریم و با مطالعه تاریخ غرب از آنها عبرت بگیریم.
وی یادآور شد: ما نباید اشتباهی را که غربیها کردند، مرتکب شویم. در دانشگاههای کشورهای خارجی، یکی از قوانین این است که منابع قبل از سال ۲۰۱۵ نباید تدریس شود؛ اما در دانشگاههای کشور ما با وجود اینکه میدانیم جامعه در حال تحول و پوست انداختن است، هنوز از منابع قدیمی برای تدریس استفاده میشود.
فرهنگ بیان کرد: الهیدانان گوناگون از این نقطه آغاز به پدیدار شدن کردند و تمام الهیات جدید مسیحی به نوعی ویژگی مرگ خدا یعنی خدای متعالی را داشت و سعی کرد خدا را انسانی کند؛ اما در قرن ۲۱ آخرین مراحل الهیات مرگ خدا به اینجا رسید که سه تیپ از الهیات به وجود آمد؛ در تیپ اول، خدا در ظلم شدیدی که به بشر وارد میشد، دخالتی نداشت. این نشانگر غیبت خداست؛ پس ما خدای پدر را ترک میکنیم، چون برای ما مرده است و به خدای پسر رو میآوریم؛ در نتیجه دین را انسانمحور میکند.
وی ادامه داد: تیپ دوم به اسطورههای قدیم اشاره دارد که وقتی خدا میخواست خلق کند، خود را قربانی کرد؛ به عبارتی قائل به این است که خدای متعال وقتی میخواهد جهان پایین را خلق کند، امکان ماندن در تعالی را ندارد و با این شرط نمیتواند به خلق زمین بپردازد؛ پس خدا باید در مرتبهای پایینتر حلول کند و به جهان تبدیل شود؛ در نتیجه خدای متعال مرده است.
این پژوهشگر ادیان و مذاهب تصریح کرد: تیپ سوم فرض میکند که خدای متعال وجود دارد، این خدا قابل شناسایی نیست؛ اما به شکل مسیح و کتاب مقدسی تجلی کرده که ما دو هزار سال با آن فاصله داریم؛ پس خدای متجلی تاریخزده شده و مرده است؛ بنابراین ما خدایی میخواهیم که قابل اتکا باشد. در اینجا اشکال نوین دینداری ظهور میکند و همان دیدگاه اومانیستی شکل میگیرد که ما باید معنویت را ایجاد کنیم. اکنون این دیدگاه به اشکال گوناگون در جهان تأثیر میگذارد، بر اساس آن کتابها چاپ میشود، کلیپها تهیه میگردد و مقالهها به تألیف می رسد و ما متوجه نیستیم. این مباحث نوعی شباهت معکوس با عرفان ما دارد که باید دقت نظر لازم را داشته باشیم.