به گزارش پایگاه خبری مفاز، شهر اورویل فکر بکر دوشیزهای فرانسوی به نام بلانش آلفاسا بود که نزد پیروان معنوی اش به «مادر» شهرت داشت. او ادعا میکرد که از سری اوروبیندو، رهبر مذهبیاش، «یوگای انتگرال» آموخته که میتواند موجب «تغییر سلولی» شده و دستِآخر فناناپذیری را نصیب پیروانش کند. او میخواست شهر اورویل (که نامش هم اشارهای به سری اوروبیندو داشت و هم یادآور کلمۀ فرانسوی toaurore به معنیِ سرآغاز بود) خانۀ یوگای انتگرال و خاستگاه نسل آیندۀ مردان و زنانی فناناپذیر و «مافوق ذهن بشر» باشد.
ظاهراً «مادر» تمایلات استبدادیِ رهبران واقعی فرقهها را نداشته، اما تعلیماتش همان تعصبات فرقهای را در پیروان برمیانگیخته است. وقتی او، پس از گذشت پنج سال از تأسیس اورویل، در ۹۵سالگی درگذشت و نتوانست به وعدۀ خود مبنی بر تغییر سلولی جامۀ عمل بپوشاند، خشم اجتماع نوپای اورویل را فراگرفت.
یکی از نخستین اعضای این اجتماع به کاپور میگوید «او هرگز به ما نگفته بود ممکن است روزی بدنش را ترک کند. من خیلی متأثر شدم. راستش را بخواهید هنوز باور نکردهام». گروهی از معتقدان ستیزهجویِ «مادر» تحت عنوان «کولکتیو» برای حفظ و استمرار دیدگاههای او مدرسهها را بستند، کتابهای کتابخانۀ شهر را سوزاندند، سرهایشان را تراشیدند و اعضایی را که تصور میکردند بهقدر کافی مؤمن نیستند بیرون کردند.
کاپور و همسرش در اورویل بزرگ شدند و او کتاب تاریخ این اجتماع را با ماجرای داین ماس، مادر همسرش، و معشوق او جان واکر به هم میآمیزد -این دو نفر ازجمله نخستین ساکنان اورویل بودند که قربانیِ، به قول کاپور، «جستوجوی کمال» شدند. در اوایل دهۀ هفتاد میلادی، داین هنگام کمک به ساخت «معبد مادر»، که ساختمان مرکزی اورویل بود، از بلندی بهطرز فجیعی سقوط کرد. او به احترام تعالیم «مادر» از درمان بلندمدت سر باز زد و بر تغییر سلولی متمرکز شد. او دیگر هرگز نتوانست راه برود. هنگامیکه جان به مرض انگلی وخیمی مبتلا شد، او هم از درمان پزشکی طفره رفت و درنهایت جان خود را از دست داد. داین بلافاصله پس از این حادثه خودش را کُشت به امید اینکه، در جهان ابدی، به جان و «مادر» برسد.
کاپور، به گفتۀ خودش، هم به ایمان بدگمان است و هم به آن رشک میبرد؛ «به جانب خرد» تمایل بیشتری دارد، ولی تصور میکند تردید او شاید نشانگر ضعف قوۀ تخیل باشد. اگرچه او اذعان میکند که وفاداری داین و جان به باورهای معنوی شان آنها را به کُشتن داد، هنوز نمیتواند بگوید که ایمانشان بیمورد بوده است. او معتقد است که تزلزلناپذیری باور آنها «تحسینآمیز و حتی والا» بود. و، درعینحال که از خشکمغزیِ غالب در اورویل منزجر است، ایثار نخستین پیروان آن را ارج مینهد.
در نهایت، اورویل از انقلاب فرهنگیاش جان سالم بهدر برد. طغیان خشونتبار «کولکتیو» فروکش کرد و اجتماع تحت مدیریت دولت هند درآمد. کاپور و همسرش، بعد از گذشت نزدیک به بیست سال، برای زندگی به آنجا بازگشتند. هرچند که شاید اورویل، پنجاه سال بعد از تأسیس ش، آن «شهر آرمانی» فناناپذیران که «مادر» پیشبینی کرده بود نباشد، اما کاپور معتقد است که این شهر هنوز گواهی است بر فداکاری نخستین ساکنانش. «من افتخار میکنم که، بهرغم مصالحهها و سازشهایِ ناگزیر، موفق شدیم جامعهای -یا دستِکم امید پیدایش جامعهای- را بنا بگذاریم که بهنوعی برابریطلب است و میکوشد از مادیگراییِ کنونی که جهان را محاصره کرده است فراتر برود».
تصویری که کاپور از اورویلِ امروز به دست میدهد بسیار کلی است و بااطمینان نمیتوان گفت که این شهر ۳۳۰۰نفره چقدر موفق است یا اینکه آیا یوگای انتگرال در موفقیتش نقش اساسی داشته است یا خیر (کشور نروژ، بیآنکه از حکمت جادویی پیشوایان معنوی بهرهمند باشد، فهمیده است که چطور میتوان «بهنوعی برابریطلب» بود). سوای اینکه ستایش کاپور از یقین معنوی اسلافش را بپسندیم یا نه، اینگونه به نظر میرسد که شکوفایی اورویل، نه به دلیل این یقین معنوی، بلکه بهرغمِ آن حاصل شده است.
آنچه درنهایت اجتماع اورویل را از بلاهت فرقهای و انفجار درونی نجات داد نه ایمان بود نه دیدگاه استبدادیِ «مادر»، بلکه کثرتگرایی، رواداری و «مصالحهها و سازشهای» خفیف زندگیِ مدنی بود. در نظر کسانی که دور از اورویل زندگی میکنند کثرتگرایی و رواداری اموری بدیهیاند، ولی در آمریکای عصر اینترنت چندان هم اینگونه نیست. رسانههای اجتماعی فضاهای سیاسیِ مستقل و بسیار مناسبی را برای رویش و انتشار افکار افراطی و واقعیتهای جایگزین فراهم آوردهاند.
پی نوشت: زوئی هلر (Zoe Heller) روزنامهنگار و نویسندۀ انگلیسی – ترجمه عرفان قادری – انتشارات ترجمان علوم انسانی