به گزارش پایگاه خبری مفاز، علامه مصباح یزدی(ره) استادان مبرزی در فقه و اصول مانند حضرت آیتالله بروجردی و بهجت و امام راحل داشت؛ ولی با وجود این تشخیص داد که با مسائل اعتقادی، معرفتی و کلامی میتواند شاگردپروری کند و فلسفه را هم در این راستا دنبال کرد و برآن متمرکز شد؛ بنابر این به تدریس فقه و اصول رو نیاورده، تشخیصش این بود که باید وارد وادی معرفتبخشی به جامعه اسلامی شود.
۱. علامه مصباح یزدی متفکری جریانساز در حوزه علوم انسانی بود. از جمله اندیشوران حوزوی و فیلسوفان اسلامی است که در حوزه تولید علوم انسانی اسلامی صاحب رأی و عمل است و از اولین افراد نادری بود که دعوت امام خمینی(ره) را در زمینه اسلامی کردن دانشگاهها لبیک گفت و وارد این عرصه شد. او در ابتدای ورود به عرصههای علمی و فرهنگی، به نقد افکار و آرای مارکسیسم مشغول شد و چندین جلسه به مناظره تلویزیونی با سران کمونیسم ایران پرداخت.
در منظومه فکری ایشان، وجه مشترک و ستون فقرات مجموعه علوم انسانی انسان است که ابعاد وجودی او را تشکیل میدهند؛ این علوم به شناخت انسان و توصیف، تبیین و تفسیر پدیدههای انسانی از آن جهت که انسانیاند و جهتبخشی به کنش و واکنشهای انسان میپردازند که مجموعهای از موضوعات و اهداف علوم انسانی را شامل میشود.
از اینرو با درک اهمیت و نقشآفرینی علوم انسانی در جامعه، فرهنگ و تمدن بایستی به این علوم به عنوان علوم بنیادی اهتمام ویژهای کرد. بنابراین باید به کانون و محور تلاش علمی و نظریهپردازی تبدیل شوند؛ تا عرصه برای بهرهمندی از آموزههای وحیانی و دینی فراهم شود و از این رهگذر به بومیسازی علوم انسانی که عبارت است از «تغییر جهانبینیها واستفاده ازمنبع وحی تولید علم» بر پایه جهانبینی دینی و انسانشناسی اسلامی دست یافت.
علامه مصباح مراحل دستیابی به این مهم را در پنج گام بنیادین ترسیم کردهاند: طرح جامع تحول، طرح اجرائی و عملیاتی، فرهنگسازی، نیروسازی در بین اصحاب علم، توجیه مسئولان دولتی و جذب امکانات لازم و معتقدند کسانی میتوانند وارد این عرصه شوند که ضمن شناخت دقیق و عالمانه اسلام با علوم انسانی رایج آشنا شود و با نظر نقادی عالمانه و منطقی به آنها بتواند علوم انسانی اسلامی را استنباط و برتری آرای اسلام بر آرای غیر اسلامی اثبات کند. مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) گامی عملیاتی در تحقق این مدل است.
۲. علامه مصباح در ریشهیابی پیدایش انقلاب اسلامی به معتقد مؤلفه فرهنگ بودند. زیرا انقلاب متأثر از مکتب ناب اسلامی بود. از سوی دیگر علت حدوث آن، علت بقای آن هم خواهد بود و آسیبپذیری این انقلاب از پایه یعنی فرهنگ است؛ بنابراین اصل انقلاب ما به فرهنگ آن وابسته است و فرهنگ انقلاب با علوم انسانی گره خورده است.
اگر بخواهیم فرهنگ و روح انقلاب مستحکم و استوار باشد، باید بر ارزشها و جهانبینی خاص اسلامی استوار شود و مهمترین حوزه دانشی که این رسالت را به عهده دارد؛ علوم انسانی است، پس اگرعلوم انسانی در کشور با مبانی و اهداف اسلام همگام نباشد، انقلاب با چالشهای گوناگونی روبهرو است.
از این رو ایشان معتقدند «اگر کسی ادعا کند که اسلامیسازی علوم انسانی از جنگ هشت ساله با عراق سختتر است حرف گزافی نیست». علامه با درک و کشف خلأ در تولید علوم انسانی اسلامی، همه ظرفیتهای خود را مصروف اشباع و تغذیه آن کردند و به تئوریزه کردن معارف انقلاب اسلامی و همچنین پاسخگویی به نیازهای فکری و دینی نظام جمهوری اسلامی پرداختند.
۳. اگر آرمان بزرگ انقلاب اسلامی را عینیتبخشی اصول و ارزشهای اسلامی در جامعه بدانیم، این مهم بدون یک نظام حکمرانی منسجم و متشکل از مبانی دینی ناب، امکانپذیر نخواهد بود؛ از سوی دیگر در ساحت حکمرانی و مدیریت کلان جامعه افزون بر استمداد از فقه، لاجرم باید از علوم انسانی معطوف به عرصه زندگی نیز استفاده کنیم.
چرا که پیچیدگی مقوله حکمرانی بعد از تشکیل دولت مدرن، پیشبرد آن غیر از استمداد از حوزههای فقهی و حقوقی صرف، نیازمند دانشهایی از جنس اجتماعی و ساحات زندگی متناسب با معارف و اصول اسلامی است.
به این ترتیب نهادسازی مبتنی و با محوریت فرهنگ و ارزشهای اسلامی بدون فقهالنظام، ابتر خواهد بود؛ یعنی نیازمند استنباط نظامات اجتماعی- سیاسی، آموزشی و تربیتی و… اسلامی هستیم؛ زیرا بدون شک نظامات اجتماعی اسلام، مسلما وجه فقهی دارند و یکی از منابع اصلی تنقیح نظامات اجتماعی اسلام، فقه است.
اما ابعاد دیگر آنها مانند بعد فلسفی، بعد معرفتی وغیره هم باید مد نظر قرار گیرند. تنقیح نظامات اجتماعی در حکمرانی اسلامی نیازمند فلسفههای مضاف مانند فلسفه سیاسی اسلامی و فلسفه تربیت اسلامی هستند. با این نگاه بایستگی استفاده از علوم انسانی معلوم میشود.
اما پیشفرض ناسازگاری محتوا و مغزافزار مدیریت جامعه اسلامی با سکولاریسم و عینیتبخشی به احکام و ارزشهای الهی در حیات فردی و اجتماعی ایجاب میکرد که یک دانش انسانی و اجتماعی نو جایگزین علم انسانیِ و اجتماعی غربی و سکولار شود.
۴. شناخت عمیق و زودهنگام انحرافات و التقاطهای فکری در میدان علم و عمل، و مقابله شجاعانه با آنها از دیگر اولویتبندیهای ایشان بود؛ به همین منظور از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با جدیت به مواجهه با قرائتهای التقاطی از اسلام پرداختند، مانند اسلام مارکسیستی که تداوم آن سبب خسارتهای جبرانناپذیر به سیستم اعتقادی و نیز به جنبش انقلابی مردم مسلمان ایران وارد میکرد.
همچنین در دهه پرتلاطمِ نخست انقلاب اسلامی تا روزهای پایانی عمر شریفشان، دیدهبان تیزبین دو ساحت فکر و عمل بودند.
تزریق نسبیگرایی معرفتی به تفکر اسلامی در دهه هفتاد، ترویج پروتستانیسم اسلامی، تحمیل رفرمیسم مسیحی به اسلام، پیوند زدن جامعه مدنی سکولار به جامعه اسلامی، فتنه دهههای ۸۰ و ۹۰ و هجمه به اصل نظام جمهوری اسلامی، تولد افکار نوفرقانی، احیای قرائتهای لیبرالمآبانه از انقلاب اسلامی، طراحی خلع سلاح انقلاب و هضم در غرب، پروژههایی بودند که دشمن با هدف استحاله دین و نظام دینی طراحی و اجرائی کرد. در این مواضع و مواقع هم علامه مصباح چراغی در جهت روشنگری به اشاعه شعاع نورانی آموزههای دینی همت گماردند.
نتیجه آن که علامه مصباح یزدی(ره) استادان مبرزی در فقه و اصول مانند حضرت آیتالله بروجردی و بهجت و امام راحل داشت؛ ولی با وجود این تشخیص داد که با مسائل اعتقادی، معرفتی و کلامی میتواند شاگردپروری کند و فلسفه را هم در این راستا دنبال کرد و برآن متمرکز شد؛ بنابر این به تدریس فقه و اصول رو نیاورده، تشخیصش این بود که باید وارد وادی معرفتبخشی به جامعه اسلامی شود.