4

ادغام باستانگرایی با غربگرایی، دستاویزی برای اسلام ستیزی/علت تقدیس کوروش هخامنشی

  • کد خبر : 41243
  • ۰۸ آبان ۱۴۰۱ - ۱۲:۴۲
ادغام باستانگرایی با غربگرایی، دستاویزی برای اسلام ستیزی/علت تقدیس کوروش هخامنشی
گفته می‌شود کوروش قائل به پولورالیسم دینی و آزادی ادیان بوده است. حال آیا این مطلب در بسترِ خوانشِ تاریخِ باستان یک حقیقت است یا خیر؟ آیا آن مکتب میخواهد از دوبند استوانه گِلی (منشور کوروش) آن را به خورد جامعه دهد؟

به گزارش پایگاه خبری مفاز، در سالهای اخیر شاهد رشد ملی‌گرایی با تکیه بر باستانگرایی و تاکید ویژه بر نژاد آریایی و پرهیز از دین اسلام به عنوان پیشینه تاریخی بیگانه هستیم. کوروش، پادشاه هخامنشی به دلایل مبهم و گاها واهی برای این جریان مورد محبوبیت قرار گرفته است و هفتم آبان‌ماه را که روز ورود کوروش به بابل است، گرامی می‌دارند و از آن به نام روز کوروش یاد می‌کنند.

در ادامه مصاحبه حجت الاسلام و المسلمین دکتر علی مصلح، استاد حوزه و دانشگاه، دکترای ادیان ایرانی، پژوهشگر ناسیونالیسم و ملی‌گرایی را در این رابطه می‌خوانید.

به عنوان اولین و مبنایی‌ترین سوال، بر اساس فلسفه تاریخ، گرایش یا ستیز با تاریخ یک کشور تا چه اندازه میتواند معقول جلوه کند؟

در پاسخ به سؤال اول باید گفت تاریخ دفتر عبرت بود. آنهایی که به تاریخ مینگریستند از آن راهِ رفتگان را در می‌یافتند تا مسیر حرکت خودشان را پیدا میکردند و بدانند در چه مسیری قرار میگیرند تا همانند گذشتگان خود، گرفتار خسران نشوند؛ بلکه همانند برخی از آنها سعید و خوشبخت شوند.

اما در عصر جدید (دوران مدرن) و بعد از رنسانس، معنای تاریخ عوض شد. تاریخ علم خودشناسی و غیرشناسی میشود. به عبارتی تاریخ علم هویت‌سازی میشود. (من کیستم؟ ما چه کسانی هستیم؟ در مقابل ما، چه کسانی حضور دارند؟) بنابراین جنس علم تاریخ، مرزبندی و هویت‌شناسی است و با این علم، اهداف خود را در دوران مدرنیته دنبال میکنند.

اما در پاسخ به سؤال مطرح شده که گرایش یا ستیز با تاریخ یک کشور تا چه اندازه معقول است، ابتدا باید ببینیم که این روایت تاریخی که به ما عرضه شده، مربوط به کدام مکتب و جریان است، چرا که عصر جدید، عصر تاریخ‌نگاری خام و روایتهای غیرایدئولوژیک نیست. مورخین عصر جدید برای جریانات، مکاتب و ایدئولوژیهای خود، اقدام به نوشتن تاریخ میکنند. لذا جریانات تاریخی، همه برای اثبات مکتب خود، دست به قلم شدهاند.

تاریخ‌نگاری بر اساس ایدیولوژی

ما با تاریخ‌نگاریهای جریانی بسیاری مواجهیم؛ همانند: تاریخنگاری مارکسیستی، لیبرالی، صهیونیستی، ناسیونالیسی و … ؛ و همه روایتها ایدئولوژیکاند و هرکس طبق ایدئولوژی و مکتب خود یک روایتی از تاریخ را به ما عرضه میکند.

امروزه عصر جنگ روایتها، ایدئولوژیها و مکاتب است. تاریخ خام و تاریخ به عنوان روایت گذشتگان برای بسیاری از مکاتب همانند فراماسونها، صهیونیستها و دیگران معنایی ندارد. «دیاکانوف» برای ما تاریخ باستان و تاریخ ماد (یک حکومت ایرانی) نگارش نموده است. او به دستور «استالین» دست به کار چنین پروژهای شده بود. «استالین» گفته بود باید برای همه ملتها تاریخ بنویسید؛ چرا که میخواستند ایدئولوژی «مارکس» را به اعتلا و برجستگی برسانند.

بنابراین رسالت «دیاکانوف» این بود که همان أدواری که «مارکس» برای بشریت برشمرده است را باید به عنوان یک روایت در تاریخ باستان پیاده نماید و به دیگران عرضه دارد. البته او همین کار را انجام داد و وقتی جوانِ ما مشغول خواندن تاریخ است، با خود فکر میکند که تاریخ ماد را میخواند؛ لکن نمیداند که او در حال مطالعه تاریخ جریانی و ایدئولوژی مارکسیستی میباشد تا نشان دهند همانطور که «مارکسیستی» پیرامون گذشته تحلیل‌های برجسته‌ای ارائه داده است، پس یقیناً پیشبینی او در مورد آینده نیز محقق خواهد شد.

بنابراین مکاتب تاریخ‌نگاری جدید با بهره‌گیری از داده‌های مبهم، خصوصاً در عرصه تحلیل آثار باستانی و باستانشناسی بر اساس ایدئولوژی خویش هر چه میخواستند از دل تاریخ باستان بیرون می‌کشیدند. لذا گرایش یا ستیز در صورتی معقول خواهد بود که جریان روایت تاریخی را بشناسیم و در و در جنگ روایتها، مقابل استعمار و مکاتبی که میخواهند آدمی را به زنجیر بکشند، ایستادگی کرده و در ک درستی از تاریخ داشته باشیم.

عصر جدید، عصر برسازی و برجستگی ناسیونالیسم و ایجاد دولتها – ملتها است. دولت – ملتها در این عصر، شکل میگیرند و به دنبال برساخت هویت ملی هستند. ایشان برای این که بتوانند احساس پیوند را به جامعه تزریق کنند، نیازمند ایجاد وحدت مکانیکی هستند و با نادیده گرفتن اختلاف السنه و قومیت و آداب و رسوم ، یک رویه واحد را به جامعه بقبولانند. پس باید زبان های محلی مضمحل میشد و زبان ملی جای آن را میگرفت و ملیت جای قومیت مینشست و در تمام مؤلفه‌های هویت از جمله تاریخ بازنگری میشد و لذا در بسیاری از دولت- ملتهای تازه پدید آمده، تاریخ ملی جعل کردند.

هیچکس نمی‌تواند بگوید روایت همه اقوام یک کشور در طول تاریخ یکسان بوده است و تمام آنها حکومتهای مشترکی را به خود دیده‌اند و احساس تعلق به آن حکومت‌ها را داشته‌اند. (همه اینها محل تأمل است) به عنوان مثال؛ آیا باید سلجوقیان را به عنوان حکومت ایرانی بدانیم یا غاصب؟ بستگی به آن دولت – ملت دارد که میخواهد، چگونه چگونه آن ملت را بسازد و و کدام روایتگری جریانی میتواند منافع ملی بیشتری برای آن دولت- ملت جلب کند.

برای روشن شدن بهتر این مطلب، خوب است اشاره‌ای به عراق داشته باشیم که در عصر ساسانی، بخش مهمی از پهنه ایران بود؛ لکن در طول تاریخ حکومت‌های مختلفی را به خود دید. حال اگر آنها بخواهند روایت ملی بنویسند، باید پیرامون ساسانی چه بگویند؟ آیا باید بگویند که ما جزئی از حکومت ساسانی بودیم و برایشان افتخاری محسوب شود؟ یا اینکه باید چنین روایت کنند که حکومت ساسانی و حکومت هخامنشی؛ حکومتهای غاصبی بودند که آمدند بابّل و آشو را نابود کرد؟ اینجاست که دولتها تصمیم میگیرند تا بنا بر مصالح، تاریخ ملی خود را چگونه روایت کنند؟ آیا باید ایران باستان را دوست خود خطاب کنند. امروز این دوستی تحکیم پیدا کند یا اینکه باید دشمن خطاب کنند تا این دشمنی امروز به کار آید و به جامعه امروز تزریق شود؟ البته این مثال بود و میتوان گفت که روایت بسیار مهم است و به تعبیری این روایت است، که هویت‌ساز میباشد.

سوال: چندسالی است که برخی از گروهها، تاریخ باستانی را در رسانه‌ها برجسته ساخته و به مجیزگویی پادشاهان ایرانی میپردازند؛ به نظر جنابعالی اگر بخواهیم مهمترین ویژگیها و اهداف فعالیت این جریان را تحلیل کنیم، چه مواردی را باید اشاره کنیم؟

در ابتدا بایستی گفت پیشینه برجسته کردن تاریخ باستان و تجلیل از پادشاهان از دوران قاجار شکل گرفت و با جریان شرق‌شناسی درآمیخت. زمانی که مستشرقین به بلاد شرق، ایران و دیگر بلوک مشرق زمین پا گذاشتند و نسبت به هویت ایرانیان، شروع به مطالعه کردند (چه در عرصه زبان، تاریخ، جغرافیا، دین و …) آنها تمام مؤلفه‌های هویت را یک‌به‌یک کاوش کردند و از همان دوران سیاست‌گذاریها تدوین شد.

در دوره قاجار، پیرامون ایران این نکته را به میان آوردند که دارای تاریخ کهن باستانی است و چرا دلبسته به تاریخ ۱۴۰۰ ساله هستید؟ آنها علت این همه ضعف را بحران هویت دانستند و به جامعه تزریق کردند که علت همه این انحطاط و عقب‌ماندگی ایران، این است که از پیشینه، تاریخ و باستان خود بی‌خبر است و خود را محصور به جریانها، مکاتب و حکومتهای اسلامی کرده‌اند و معتقد بودند که هرجا بویی از تمدن آمده است، پای یک آریایی به میان بوده است و به ایرانیان گفتند چه نشستید و پیروی اعراب میکنید؟ شما را با آرمان شهر عربی چه کار؟! شما باید تبار خود را بازیابید و در پی آرمان شهر آریایی باشید! جریان آریاگرایی در عصر هیتلر، قرن هجده و نوزدهم با «گُبینو» و بسیاری از مستشرقین آغاز شده بود. در آن زمان «گُبینو» یک حرفی را زد و گفت: «چینیها را زَجرکُش کنید، عثمانی‌های در حال احتزار را خفه نمایید و ایرانیان را به دنبال خود بکشانید.»

شیوه مواجهه استعمار با ایرانیان این بود که گفتند: شما ایرانیان آریایی هستید و ما اروپاییان هم آریایی هستیم و تنها تفاوتی که بین ما و شماست این است که ما به آرمان شهر خود رسیدیم و مدرنیته و تجدد را دریافتیم ، اما شما جاماندید؛ چرا؟ می‌گویند شما دچار بحران هویت شدید و آلزایمِر تاریخی دارید و فراموش کردید که آریایی بودید . لذا غربزدگان و روشنفکران را مجاب کردند که راه رسیدن به آرمان شهر، پذیرش سلطه فرهنگی و همه جانبه غرب است. به قول حسن تقی زاده «از موی سر تا ناخن پا باید غربی شود». چرا که غرب خود پیش روی ماست.

ادغام باستانگرایی با غربگرایی

بنابراین باستانگرایی با غربگرایی ادغام شده است و گویی یک جریان می‌باشند. لذا از آن دوره باستانگرایی اسلام‌ستیز با «میرزا فتحعلی آخوندزاده» و بعد «میرزا آقاخان کرمانی» که تحت تأثیر متفکران اومانیست غربی و مدرنیته غرب بودند؛ آغاز شد. سپس با «حسن تقیزاده» غربگرا و دیگران شکل گرفت و در دوره پهلوی بنیان سیاسی و فرهنگی ایران گردید.

اما با ظهور انقلاب اسلامی و مواجه جدی و عالمانه امام خمینی(ره) این جریان افول کرد؛ لکن بعد از رحلت رهبر کبیر انقلاب، در دوره اصلاحات خود را نشان داد. در دولتهای نهم و دهم (دولت آقای احمدینژاد) با مکتب ایرانی، خود نمایی کرد و در سال ۱۳۹۵ با جمع شدن عده‌ای اطراف مقبره کوروش و سر دادن شعار، تب و تاب هنجارشکنانه آن را دیدیم. البته ناگفته نماند که این تب باستانگرایی در مقاطع مختلف بسته به وضعیت اجتماعی ظهور و بروز خواهد داشت.

تاریخ را برای دفاع از مکتب و ایدئولوژی می‌نویسند

اما قسمت دوم سؤال پرسیدید که اهداف آنها چیست، یکی از اهداف آن را در سؤال قبل پاسخ دادم. تاریخنگاری یک علم ایدئولوژیک است. تاریخ را برای دفاع از مکتب و ایدئولوژی مینویسند. با این علم، مفاهیم و خواسته‌های خود را به جامعه تزریق میکنند.

یکی از حرفهایی که میزنند این است که کوروش قائل به پولورالیسم دینی و آزادی ادیان بوده است. حال آیا این مطلب در بسترِ خوانشِ تاریخِ باستان یک حقیقت است یا خیر؟ آیا آن مکتب میخواهد از دوبند استوانه گِلی (منشور کوروش) آن را به خورد جامعه دهد؟

استناد این مطلب که کوروش معتقد به پولورالیسم دینی میباشد این جمله است: «به بعل و نبو و مردوک احترام بگذارید. خدای خدایان مردوک است و همه اینها که بت های بابلیان بوده اند را به جایگاهشان باز گردانید و من (کوروش) از طرف مردوک (خدای خدایان) بر شما حکم میرانم».

در پاسخ به این افراد باید گفت که اولاً اصالت و محتوای منشور کوروش محل تأمل است و ثانیاً از بند فوق نیز پولورالیسم در نمی‌آید. لذا با این روایت تاریخی، میخواهند مفاهیم دوره مدرنیته را به خورد تاریخ دهند و سپس آنها را به جامعه تزریق کنند.

سندی بر زرتشتی و بی دین بودن کوروش وجود ندارد

مثالی دیگر عرض کنم؛ برخی از مستشرقین ادعا دارند که کوروش زرتشتی بوده است. ما هرچه که اسناد را بالا و پایین میکنیم، سند متقن و قابل توجیهی که کوروش را یک زرتشتی و پایبند به این دین بداند؛ نیافتیم. اما این جریان برای اینکه بتوانند یک بسته مرکب از اقتدار و حکومت کوروش و دین زرتشت را به جوان ایرانی ارائه دهند، اینها را با یکدیگر ادغام میکنند.

البته عده‌ای دست بر روی کوروش لائیک گذاشته‌اند و اتکا و تأکید بر این فرضیه برای آنها منفعت دارد و میگویند که کوروش بی‌دین بوده است؛ لکن به همه ادیان احترام می‌گذاشته است. حال آیا این روایت میتواند یک مبنای صحیح تاریخی داشته باشد؟ یا اینکه این روایتی ایدئولوژیک است و به هدف تقویت جریان لائیک طرح شده و با استعانت از فقر منابع تاریخی و ابهام اسناد چنین روایتی را می سازند؟

آیا کوروش یهودی بوده است؟

حال سؤال اینجاست که چرا کسی بر روی کوروش یهودی مانور نمی‌دهد؟ چرا کسی تاریخ طبری، تواریخ اسلامی و سایر را نگاه نمیکند تا ببیند مادر و دایی کوروش یهودی بوده است و کوروش توسط آنها یهودی شده بود؟ در پاسخ باید گفت که این مطلب برخلاف منافع آنهاست و نباید برجسته‌سازی شود؛ چرا که اگر به جامعه بگوییم کوروش یهودی بوده، جامعه حتی از کوروش رویگردان میشود.

یکی دیگر از اهدافی که این جریان دنبال میکند، ایجاد عُلقه با طاغوت است. خوب است در اینجا مصر را مثال بزنم. در عصر مدرنیته، تجدد، روشنگری و دولت – ملت‌سازی؛ در میدان اصلی مصر، مجسمه فرعون را نصب کردند. حال مگر آنها الأزهر ندارند؟ مگر آنها داعیه اسلام ندارند؟ فرعون چه دارد که آنها میخواهند به آن افتخار کنند؟ چرا مصر را میخواهند با فرعون معرفی نمایند؟ پاسخ چیست؟ آنها میگویند اسلام دین و باور امروز و بخشی از هویت ماست؛ اما مگر قبل از اسلام مصر نبوده است؟ تمدن نداشته است؟

قطعاً داشته و فرعون بخشی از تمدن و هویت مصر است. لذا ناسیونالیسم باستانگرا احساس تعلق را به جوانان مصری با چنین منطق و ادبیاتی ایجاد میکنند.مگر قرآن ما مسلمانان فرعون را معرفی نکرده است؟ «وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ»؛ فرعون صاحب میخها.

در تفسیر این آیه، بسیاری از مفسرین گفته‌اند که فرعون دشمنان خود را میخکوب می‌کرده است. به عبارتی شانه‌های آنها را با میخ سوراخ و آنها را بهم زنجیر میکرده است؛ لکن واقعیت این داستان چیز دیگری است. قرآن کریم، در آیه‌ای دیگر از لفظ «میخها» استفاده کرده است:«وَ الْجِبالَ أَوْتاداً»؛ کوهها میخهای زمین‌اند.

حال وقتی قرآن میگوید: «وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ»، منظور فرعونِ صاحب میخ نیست؛ بلکه فرعونی را مد نظر دارد که صاحب سه بنای بسان کوه است. (فرعونِ صاحب اهرام ثلاثه است) فرعون یکی از عجایب سازه‌های بشری را ایجاد میکند و از خود تمدنی را به‌جای میگذارد؛ لکن قرآن بیان میدارد که من فرعون و تمدن او را میشناسم.«وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ؛ الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ؛ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ؛ فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ»اما این تمدن به چه قیمتی ساخته شده است؟به قیمت له‌شدن برده‌ها زیر این سنگها؛به قیمت طغیانگری؛به قیمت ظلم و جور.

بنابراین به چه قیمتی و بر اساس چه مبنایی ساخته شده است، بسیار مهمتر از سازه است و توجه صرف به معماری بدون توجه به جریان طاغوت بازی خوردن است.

در همین عصر جدید در عربستان، گروهی از وهابیان نام یکی از خیابانهای خود را «ابولهب» گذاردند. حال مگر آنها داعیه خادم‌الحرمین بودن ندارند؟ مگر آنها خود را کلیددار کعبه نمیدانند؟ مگر آنها مسلمان نیستند؟ مگر قرآن نفرموده: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ»؟

آنها در پاسخ گفته‌اند: اسلام دوره تمدنی نو و جدید ماست و ۱۴۰۰ سال است که مسلمانی هویت ما شده است؛ لکن قبل از آن هویت داشتیم و جاهلیت عربی بخشی از هویت ماست و ما به آن مینازیم و روزگاری افتخار ما بوده است.

احساس تعلق به طاغوت

حال همین بازی در ایران به‌گونه‌ای دیگر شکل گرفته است. احساس تعلق به تواریخ و طاغوت‌ها و اینکه ما بخشی از هویت آریایی را در خودمان داریم و احساس عُلقه به آنها داریم. لذا این بازی دوره جدید و یکی از اهدافِ مهم باستانگرایی است.

هدف دیگر باستانگرایی، تبدیل ادبیات دینی به ادبیات ملی خصوصاً در دفاع از میهن است. مرحوم امام (ره) زمانی که میخواستند جوانان را به سمت جبهه‌های جنگ تهییج کنند و آنها را به جبهه حق علیه باطل گسیل دارند، در سخنرانیهای خود میفرمود: «اسلام در خطر است». ادبیات امام خمینی(ره) و وصیتنامه شهدا نشان دهنده این است که آنها هیچگاه بر روی خاک وطن مانور ندادند، بلکه همواره از ادبیات و فرهنگ دینی و شهادت بهره میگرفتند و رزمندگان به امتثال فرمان ولی امر خود و دفاع از اسلام و انتقام سیلی زهرای مرضیه پا به عرصه جهاد می گذاشتند.

ملی‌گرایی تاریخ را تحریف می‌کند

اما امروزه باستانگرایی و ملی‌گرایی تاریخ را تحریف میکند. هر زمان که هفته دفاع مقدس یا سایر مناسبتها از راه میرسد، بجای بهره گیری از ظرفیت های هویت و ادبیات دینی ، فقط از شعارها و ادبیات ملی و سخن از خاک وطن بهره میبرند و اشعاری «چو ایران نباشد تن من مباد» و «وطنم وطنم» را بجای ادبیات حماسی و دینی دفاع مقدس جایگزین می کنند. ملی‌گرایی امروزه دست بر روی تبارها، نژادها و … نهاده است و مسئله هویت را به طور کلی تغییر داده است. بنابراین ادبیات دینی با ملی‌گرایی افول کرد.

در تمام نامه‌ها و وصیتنامه شهید سپهبد سردار سلیمانی، ادبیاتِ دفاع از اسلام مشهود و نمایان است. محدوده پیکار این شهید والامقام، دفاع از مرزهای سیاسی نیست، بلکه پهنه او بسیار وسیعتر میباشد. او در فلسطین، یمن، عراق و هرجایی که یک مسلمان ندای «هل من ناصر ینصرنی» سر میداد، خودش را فوراً میرساند. بنابراین او نسبت به تمام پهنه امت اسلامی غیرت دارد و همه اوطان اسلامی را وطن خود میداند؛ لکن تمام حرف و شعار ملیگرایی این است: «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران». ملی‌گرایی مرزها را پررنگ و ادبیات را دستخوش تغییرات شگرفی کرده است.

هدف دیگر ملی گرایی باستانگرایانه، ایجاد مطالبه‌گری عمومی در تبدیل حکومت دینی به حکومت منهای دین و لائیک است. گفتمان باستانگرایی مدعی است در عصر هخامنشی، شاهان احدی را مجبور به داشتن هیچ دینی نمی‌کردند؛ بلکه آزادی ادیان وجود داشت و هرکس هر دینی را را میخواست ، برمی‌گزید و حکومت نباید کاری به بهشت و جهنم مردم داشته باشد. میخواهند به ایرانیان این اندیشه را القاء کنند که چنین ایدئولوژی‌ای از آنِ باستان شما و کوروش بوده است و آن را از حکومت مطالبه عمومی میکنند. بنابراین هدف از طرح این مطالب آن است که دین در عرصه حکومت‌داری جایی نداشته باشد.

مطالبه حکومت لائیک

بحث حجاب هم که این روزها مطرح است، یکی از همین مقوله‌هاست. در مسئله حجاب، ملی‌گراهایی که تا دیروز فریاد دفاع از جمهوری اسلامی، ولی فقیه و … سر میدادند، ناگهان متوجه شدند که چنین اندیشه‌هایی با با منافعشان سازگاری ندارد و به همین دلیل صف خود را جدا و بر خلاف رویه ولی فقیه، حجاب را مانع آزادی یا ولنگاری دانستند و صفشان را جدا کردند.

یکی دیگر از مسائلی که در اغتشاشات اخیر ایران بر سر مسئله حجاب مشاهده نمودیم، جنگ روایتها بود. کسانی که عُلقه اسلامی و ایرانِ اسلامی بودن دارند، از شاهنامه فردوسی، سنگ‌نگاره‌ها و اسناد تاریخی، مطالبی را مطرح میکردند که ما در ایران باستان هم حجاب داشتیم و ایرانی در هیچ یک از عصرهای تاریخ بی‌حجاب نبوده است. اما در سوی مقابل، ملیگراها (امثال امید دانا) میآیند و خلاف آن را روایت می کنند که اتفاقاً در عصر باستان ایرانیان باحجاب نبودند و آن لباسهای بلند نشان از حجاب نبوده است، بلکه برای تفاخر به کار می‌آمد. بنابراین یکی دیگر از اهداف باستانگرایی، ایجاد مطالبه‌گری عمومی در تبدیل حکومت دینی به حکومت منهای دین شد.

هدف دیگری که از آن میتوان یاد کرد؛ ایجاد بستر هماهنگ نسبت به جریانهای اوپوزیسیون و همراه کردن معترضین با معارضین است. چند سال پیش در آمریکا تصمیم به برگزاری یک همایش میگیرند که همه جریانهای اوپوزیسیون جمهوری اسلامی در آنجا جمع شوند. میدانیم که ایدئولوژی هریک از مخالفین جمهوری اسلامی با دیگری تفاوت دارند، اما برگزارکنندگان دست بر روی مقوله «باستانگرایی و کوروش» (همایش بزرگداشت کوروش) گذاشتند و توانستند همه مخالفین را یکجا در آن همایش به دور هم جمع کنند.

هدف دیگر تاریخنگاری باستانگرایانه، پذیرش سلطه‌گری غرب به عنوان خودِ پیشرو است. این جریان در عصر قاجار القا کردند که اروپاییها، آریایی‌اند و ایرانیها نیز آریایی هستند ولی ایرانیها از این مسیر جا ماندند و غائبان ساخت تمدن و مدرنیته بودند و راه نجات ایرانیها، تنها یک گزینه است و آن اینکه اروپاییها به آن آرمانگرایی و تجدد رسیدند و هر آنچه اروپاییان دارند از فرهنگ و تمدن، عیناً بر جامعه ایران تحمیل شود تا به آن آرمانشهر آریایی و مدینه فاضله برسند و در این مسیر برای ایرانیها، روایتهایی را میسازد که با هدف سازگارتر است

تقابل میان ایران و اسلام، هدف تکیه بر باستانگرایی

هدف دیگر تکیه بر باستانگرایی، ایجاد تقابل مابین ایران و اسلام است. از ایران باستان یک روایت رمانتیک، اسطوره‌ای و افسانه‌ای روایت میکنند که در هیچ سند تاریخی ذکر نشده است. همانند مکتوبات آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی که رمان تخیلی خود را واقعیت ایران باستان شمردند. آنها از ایران باستان یک آرمانشهر رویایی ساختند و گفتند «در ایران باستان از برای مردان و زنان بیمارستانهای مجزا و عدالتخانه‌ها عدالت گستر و شاهان چه عدالت پیشه بودند. ایران سراسر فخر، بالندگی، شکوه، تمدن و عدالت بود و با آمدن عرب و اسلام، همه آن تمدن و شوکت فرو ریخت و مردم به بیچاری و نکبت گرفتار شدند.»

این جریان، یا آن حکمت و معرفت و علوم مختلفی که در دوران اسلامی به شکوفایی رسید را نادیده و به هیچ می‌انگارند. همچنین علومی که ابنسیناها و جابربنحیانها و سایر علمای اسلام به جامعه ارائه دادند را نادیده میگیرند؛ گویی که اصلاً نبوده و و اسلام باعث شکوفایی تمدن ایرانی نشده است.

کمک کوروش به بازگشت یهودیان به صهیون

هدف دیگر این جریان، مشروعیت بخشیدن به حکومت نامشروع اسرائیل است. زمانی که قرارداد «بالفور» امضاء شد و از اسرائیل به عنوان یک کشور رسماً رونمایی شد. تصویر دو نفر را در اسرائیل و یهودیان در اروپای شرقی گرداندند. یکی از آنها کوروش و دیگری جورج پنجم بود. به نشان اینکه این دو نفر پادشاهانی بودند که یهودیان را در بازگشت به صهیون یاری کردند.

آنها میدانستند که اگر تاریخ کوروش احیاء شود، تاریخ اسرائیل نیز احیاء میشود. چرا که میگفتند: زمانی که کوروش این سرزمین را به ما داد و ما را از زندانهای بابِلیان نجات داد و به اورشلیم و بیت‌المقدس فرستاد، مسلمانان و اعراب کجا بودند؟ میگفتند که اسرائیل سرزمین ماست و ما آمده‌ایم تا آن را پس بگیریم و تاریخ آزادی آنان به دست کورش و رفتن به بیت‌المقدس را سند این مدعا می گیرند.

ایجاد صلح میان ایران و استکبار!

یکی دیگر از اهدافی که باستانگرایی دارد، ایجاد صلح میان ایران و مستکبران است. تاریخنگاری صهیونیستی کوروش محور این است که کوروش هوادار یهود بوده و امروز اسراییل و آمریکا به او افتخار میکنند و شما ایرانیان نیز به او افتخار میکنید چرا که پادشاه شما بوده است، حال چرا با اسراییل و آمریکا سر ستیز دارید؟! آنها میخواهند که چشم بر همه جنایات استکبار ببندیم!

هدف دیگر این جریان، به خدمت در آوردن ایران برای صهیونیزم است. اگر آنها توانستند تاریخ هخامنشی را به جوان مدرسه‌ای به عنوان آرمانشهر ایرانی القاء کنند، این روایت زنده خواهد شد که کوروش در خدمت یهودیان بوده و برای ساخت معابد آنها در اورشلیم جواهراتی به یهود داده است و اگر با دیگر اقوام سر ستیز داشته بالعکس با یهود به نیکی رفتار کرده و برای رسیدن آنها به آرمان هایشان کوتاهی نکرده است. آنها با تکرارو تاکید بر این روایت میخواهند، خدمت ایران به یهود همچنان تداوم داشته باشد.

هدف دیگر ملی گرایی باستانگرایانه، دلسرد کردن امتهای اسلامی از انقلاب اسلامی ایران است. زمانی که انقلاب اسلامی در ایران شکل گرفت و داعیه آن زنده کردن حکومت اسلام بود؛ بسیاری از مستضعفین جهان به این انقلاب دل بستند و از این انقلاب خوشحال شدند و بیداری اسلامی دلبسته به انقلاب اسلامی ایران رقم خورد و لبنان و یمن و عراق و بحرین و دیگر ملتهای اسلامی دل خوش به حرکت انقلاب اسلامی در مقابل امپریالسم جهانی بودند. اما غرب به قصد انحراف این جریان ها را داشت و همواره القاء میکرد که ایرانیان به دنبال احیای امپراطوری باستانی خود هستند و دغدغه وحدت امت اسلامی، چوششی برای تسلط بر ملتهای منطقه است و میگفتند ایرانیان خود را میراث دار کورش میدانند و میخواهند حکام دست نشانده بر سر ملت های دیگر بگمارند و امپراطوری دوباره‌ای برقرار کنند و با این زمزمه ها قصد دلسرد کردن امتهای دل خوش به انقلاب اسلامی را داشتند.

شمشیر دولبه باستانگرایی و ستیز با اسلام

یک همایشی در چندین سال پیش در تهران اتفاق افتاد (در دروهای که داعش در حال تسخیر کردن عراق بود و تا نزدیکی تکریت رسیده بود) با عنوان: «همایش هویت ایران». در آن همایش، مشاور رییس جمهور وقت یک سخنرانی کرد و گفت که عراق بخشی از ایران ساسانی بوده است و اکنون نیز یا باید از آنِ ما باشد و یا در مقابل ما باشد. بعد از نشر این سخنرانی، گویی رسانه‌های استکبار دنبال چنین حرفی بودند و فوراً آن را برجسته کردند تا بگویند که ایرانیها به دنبال احیای امپراطوری می‌باشند و سخنرانی مشاور رییس جمهور وقت را به عنوان سند ارائه میکردند.

در همان روزها که سردار شهید سلیمانی قول پس گرفتن ۴ روزه تکریتِ عراق را داده بود، به یکباره بسیاری از مردم عراق، عشایر، اهل‌سنت و … پشت وی را خالی کردند و در رسانه‌های خود بیان داشتند که آمریکا به ما خدمت کرد، لکن اکنون باید برود و ایران نیز برای نابودی داعش تا امروز کمک کرده است، اما اکنون باید بساط خود را جمع کند و برود. این اتفاق باعث خالی شدن پشت سردار دلها گردید و کاری که باید در ظرف ۴ روز انجام میشد، تا ۲ هفته به طول انجامید.

بنابراین باستانگرایی همانند شمشیر دولبه است. این جریان از درون با اصل اسلام ستیز دارد و به جوان ایرانی میگوید اسلام به شما ربطی ندارد و از بیرون، گسستن پیوند ملتهای اسلامی را با جمهوری اسلامی هدف قرار داده است.

نگاه تقلیل‌گرایانه و گلچینی به تاریخ ایران باستان، تا چه حدی میتواند عبرت آموز بوده و در مسیر ارائه تحلیل‌های کلان به کار آید؟

اولاً هدف تاریخ گلچینی و تقطیع شده و روایت‌های جدید؛ عبرت آموزی نیست. عبرت آموزی، سنت قدیمِ تاریخنگاری بوده است. امروزه جریان‌ها و مکاتب برای عبرت آموزی تاریخ نمینویسند و نمیخوانند؛ بلکه بر اساس ایدئولوژی و مکتب خودشان گزاره‌ها را گلچین میکنند و تاریخی که آن مکتب میخواهد را روایت میکنند. بنابراین تاریخ تقلیلگرایانه یا گلچینی برایشان بسیار کارآمد است، اما نه با نگاه سنتی به تاریخ.

تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی، تاریخ نانوشته را روایت می‌کند

آنها قائل به روایت واقع هم نیستند، بلکه میگویند باید تاریخ را ساخت تا بتوانیم ملت را بسازیم . لذا در مسیر تحلیل‌های کلان، بارگذاری ایدئولوژی، القا و خوراندن اهداف به کار آنها میآید. به عنوان مثال؛ تاریخنگاری ناسیونالیستی با حذف کشتار و قتل عام‌های کوروش در تاریخ باستان ، او را منادی صلح معرفی میکند . تاریخنگاری ناسیونالیستی هرجا کوروش لشکرکشی و تصرف میکند را نشان قدرت میداند و همین کار را اگر مغول انجام دهد نشان توحش میشمارد. تاریخنگاری ناسیونالیستی هر جا که هردوت به نیکی از کوروش یاد می‌کند میگوید، دشمن زبان به ستایش شاه ما گشود و اگر هردو از جنایات هخامنشی و لشکر کشی کوروش مذمت کند، میگوید، چه انتظاری دارید، او دشمن است و دروغ میگوید. به عبارت دیگر تاریخنگاری ناسیونالیستی با تقطیع، یک سند تاریخی ناگفته و نانوشته را روایت می کند!

یکی دیگر از جریاناتی که در حوزه تاریخ ایران فعالیت دارد، جریان ایرانشهری است که آقای طباطبایی متصدی فعال آن به شمار میآیند؛ در مقام مقایسه بین جریان باستانگرایی و ایرانشهری باید روی کدام مؤلفه‌ها تاکید کنیم؟

جریان ایرانشهری از دل مبانی جدید حکومتداری غربی بر آمده است. این جریان، مبانی خود را بسیار کمرنگ با ایران باستان همراستا میشمارد. داعیه جریان باستانگرایی، ایران باستان است؛ لکن داعیه جریان ایرانشهری، آنچنان ایران باستانی نیست. البته ناگفته نماند که چند سالی است آقایان «طباطبایی» و «تورج دریایی» پیوندشان زیاد شده و در حال انجام یک تألیف با همکاری هم می‌باشند و نظریه پردازی این تألیف با سید جواد طباطبایی است و فراهم آوردن اسناد تاریخ باستان آن با تورج دریایی، تا یک الگوی ایرانشهری از این تألیف استخراج شود.

پیوندی میان مؤلفه‌های دینی با ایران باستان وجود ندارد

امروزه بحثهای زیادی در باب هویت ملی از سوی اساتید و تحلیلگران مطرح میشود؛ به نظر شما تا چه اندازه میتوان هویت ملی امروز مردم ایران را به تاریخ ایران باستان و فرهنگ آن گره زد؟هویت، یک مقوله سیال است. برخی مسئله هویت را رودخانه‌ای و برخی لایه‌ای میدانند و هویت را بر لایه‌های باستانی، اسلامی و غربی تقسیم میکنند.

برای بیان پیوند میان هویت ملی و تاریخ ایران باستان، شاید بتوان فقط برخی از مؤلفه‌ها را به عنوان پیوند تاریخ ایران باستان با هویت ملی نشان داد. مؤلفه‌هایی همچون پیوند سرزمینی، پیوند زبانی و پیشینه باستانی از آن جمله اند؛ لکن در مؤلفه‌های ارزشی همچون دین، فرهنگ و آرمان شهر اسلامی با تاریخ ایران باستان پیوندی نداریم. در ایران باستان، حکومتها نظام طبقاتی و کاستی را مراعات میکردند که این آرمان حکومت اسلامی نیست. حتی امروزه اگر هر حکومتی به دنبال نظام طبقاتی باشد مذموم است.

دین ایران باستان یک دین تهی از ایدئولوژیهای کارآمد بود. دین زرتشتی نه در توحید و نه در دیگر باورها و عقاید و حتی در فقه و عملکرد توفیقی نداشت. زرتشتیان زن را آلوده به اهریمن میدانستند و در بندهش آمده است که اهورامزدا به زن میگوید: اگر من میتوانستم موجودی را بیافرینم که از آن نسل مرد را تکثیر کنم از تو که بهره از پلیدیهای جهی (دختر اهریمن) داری استفاده نمیکردم. زرتشتیان عادت ماهانه زنانه را اثر بوسه اهریمن بر دخترش جهی میدانستند و لذا زرتشت سختگیرترین احکام را نسبت به زنان اعمال میکردند و این زن را با احکام نامتوازن خود به زنجیر میکشیدند. زمانی که ایام عادت ماهانه زنها فرا میرسید، آنها را قرنطیه میکردند و از اندرونی خانه بیرون میراندند و به اتاقکی میبردند تا دور از بقیه بماند. زن میبایست در دوران قرنطینه از نگاه کردن به آتش، ماه، خورشید، آسمان و … باید خودداری کند. در سه روز اول قرنطیه به زن آب نمیدادند، چرا که اعتقادشان بر این بود که آب مقدس است و زنی که در دوره عادت ماهیانه می‌باشد، پلید است. آن زن اجازه نداشت پایش را بر روی خاک بگذارد، چرا که خاک مقدس است و زن پلید و … . و از این امثله در عقاید و احکام ایران باستان بسیار است. بنابراین پیوندی در مؤلفه‌های ارزشی، دینی با ایران باستان نداریم؛ چرا که دیدگاه پیغمبر اسلام(ص) این است: «همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک بوده است» (کلّکم من آدم و آدم من تراب) یا اینکه نگاه اسلام این بوده است: «هیچ عربی بر عجمی فضیلت ندارد و همه انسانها با هم برابر و یکسان‌اند».

خدمات ایران به اسلام

لذا نگاه هویت ایمانی و اسلامی انقلاب اسلامی و آرمانشهر این انقلاب، از جنس باستانگرایی نمیباشد و با آن پیوندی ندارد.میدانیم که انقلاب اسلامی با داعیه احیای تمدن بزرگ اسلامی در این کشور پا گرفته است؛ حال سوال اینجاست که اندیشمندان انقلابی تا چه اندازه میتوانند در این مسیر از فرهنگ و تمدن ایران باستان بهره بگیرند؟

آنچه که همیشه محوریت داشته است، اعتلای اسلام است نه ملت ایران. برخلاف ملی گرایی که به دنبال تقطیع و جزء جزء کردن امت اسلامی است ، ملت های اسلامی باید هرچه که داشتند و دارند برای اعتلای اسلام صرف کنند. اسلام با فرهنگها و سنتهای حسنه مخالفت ندارد. ایرانیها، سنتهای حسنه‌ای داشته‌اند که اتفاقاً اسلام با آنها مخالفت نکرده است. زمانیکه ایرانیان برای امیرالمؤمنین(ع) حلوا (سمنو) بردند، حضرت از آنان پرسید مناسبتش چیست؟ گفتند: که ما ایرانیها، هنگام فرا رسیدن نوروز، به یکدیگر هدیه میدهیم و این حلوا به مناسبت نوروز است. حضرت در پاسخ فرمود: «برای ما هر روز نوروز بسازید». (اصنعوا لنا کل یوم نیروزا)

ایران خدمات زیادی به اسلام داشته است. این کشور در تاریخ، منطق، فلسفه، حکمت، تفسیر و … به اسلام خدمت کرده است و امروزه میتوانیم از این میراث مکتوب برای اعتلای اسلام، انقلاب اسلامی و ایجاد یک تمدن اسلامی گام برداریم. ایران امروزه بیدار شده است و ملتهای بیدار دل به ایران بسته‌اند. البته نباید به گونه‌ای باشد که بگوییم جنس تمدن از آنِ ما ایرانیها است و دیگران از آن بی‌بهره‌اند. همه امت اسلام باید در خدمت آرمانهای تمدن اسلامی قرار بگیرد اما هویت درونی‌مان را نیز فراموش نمی‌کنیم و هویتی ایرانی – اسلامی خواهیم ساخت.

جنس ملی‌گرایی با اسلام گرایی هم‌خوانی ندارد

بنابراین جنس ملی‌گرایی این است که با اسلامگرایی همخوانی ندارد و از دل اُمانیسم، ناسیونالیسم و … بر آمده است و باستانگرایی به دنبال ناسونالیسم سکولار و لائیک است. جوانان امروزی نباید در پازل آنها بازی کنند و نباید بگذاریم پیشرفتها، افتخارات انقلاب اسلامی مصادره نماید و از آن بهره بگیرند و مدعی شوند که این پیشرفت و افتخارات بخاطر ایرانی بودن است و اسلام از خود چیزی ندارد.

اقتدار امروز ایران اسلامی در صحنه منطقه و بین‌الملل را که می‌بینیم، متوجه می‌شویم که آرمان آن، آرمان وحدت اسلامی در مقابل جبهه استکبار است.

لینک کوتاه : https://mafaz.ir/?p=41243

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

error: Content is protected !!