یکی از مواردی که بهطور عکس و وارونه در رسانههای منعکس شد، مساله تمامیتخواهی آلمان و دیکتاتوری و نژادپرستی سران آن است. در حالیکه در هماندوران که رسانهها و پایگاه تبلیغاتی یهود مشغول تزریق این اطلاعات مسموم به مردم جهان بودند، ناتان کافمن یهودی در کتاب «آلمان باید از صحنه روزگار حذف شود» که اوایل دهه ۱۹۴۰ چاپ شد، نوشت آلمان را باید کاملاً تجزیه و قطعهقطعه کرد.
همچنین باید تمام جمعیت آلمان از زن و مرد را عقیم کرد تا نژاد ژرمن بهطور کامل نابود شود. موریس لئون دُد هم در کتاب «چند جنگ جهانی؟» که سال ۱۹۴۲ در نیویورک چاپ شد، گفت پس از جنگ جهانی دوم، نباید هیچ آلمان و آلمانیای باقی بماند.
چارلز هارتمن در کتاب «پس از جنگ، نباید کشوری به نام آلمان وجود داشته باشد» که این کتاب هم سال ۱۹۴۲ در نیویورک چاپ شد، خواستار نابودی فیزیکی ملت آلمان شد.
همچنین آنیزیگ پالیل در کتاب «آیا ما میتوانی برنده صلح شویم؟» و ایور دانکن در مقاله «سرمنشا پانژرمنیسم»، خواستار عقیمکردن ۴۰ میلیون آلمانی شدند و داگلاس میلر هم در مقالهای که سال ۱۹۴۲ در نیویورک تایمز منتشر شد، گفت رقم ۷۰ میلیون آلمانی در جهان خیلی زیاد است و باید کاری کرد که ۴۰ میلیون نفر از آنها بمیرند.
به این ترتیب آنگونه که مارشالکو در فصل هشتم کتاب «فاتحین جهانی» با عنوان «فاتحین واقعی جنگ جهانی دوم» مینویسد، از جایی به بعد، دیگر هدف یهودیان، بمباران ناسیونالسوسیالیسم آلمان نبود بلکه هدف، پیناکوتک مونیخ [خانههای کارگران]، صومعه مونت کازینو [جایی که فرهنگ مسیحی اروپا در آن زاده شد] و در کل تاریخ دو هزار ساله تمدن مسیحی اروپایی بود.
او مینویسد: «میتوان ثابت کرد که قوم یهود، تلاشهای به عمل آمده در خلال جنگ دوم جهانی بهمنظور رسیدن به یک آتشبس و برقراری صلح و تفاهم را عقیم ساخته است. گروه متفکران پشت سر هیتلر، مسئول درخواست تسلیم بیقید و شرط آْلمانها بودند و مورگنتهو با حضور شخصی خویش در کازابلانکا، روزولت را مجبور ساخت تا در پیگیری این درخواست، هیچ ژست مصالحه و آشتی نگیرد. قوم یهود با این کار، موفق شد تا جنگ را دو سال دیگر طول دهد.» (صفحه ۱۸۵)