8

خانه تیمی منافقین در اصفهان چگونه لو رفت؟

  • کد خبر : 37529
  • ۰۹ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۷:۲۷
خانه تیمی منافقین در اصفهان چگونه لو رفت؟
در یک بعدازظهر تابستانی میزبان ما می‌شود، برای هم‌کلامی و بیان خاطراتی از روزهایی که هنوز یادگاری‌هایش را با خود حمل می‌کند؛ رزمنده پیشکسوتی که این روزها به کار قنادی مشغول است و می‌گوید اگر باز هم پیش بیاید با تمام وجود برای دفاع از خاک میهن می‌شتابد.

به گزارش پایگاه خبری مفاز، کلمه‌هایش طعم قند و نبات می‌دهد. مِهر آهنگ صدایش در میان شوخی‌های بانمک، آدم را سر ذوق می‌آورد. جمله‌هایش اغلب کوتاه است، نفسش گاهی بی‌معرفت می‌شود و کمی هم سخت یاری‌اش می‌کند. روزهای ۲۰ سالگی جلوی چشم‌هایش قدم می‌زند. همان روزهایی که برایش آستین بالا زدند و مادر دختری را انتخاب کرد و حالا همان دختر شده همسرش، شده رفیقش. یکی از همرزم‌هایش آمده سری به او بزند و حال و احوالی کند، اما به خاطر شرایط کاری و حساسیت‌های موجود نه اجازه داریم اسمش را بگوییم و نه بدون هماهنگی حرفی می‌زند. مختصات رفاقتشان دیدنی است، قابی دونفره که می‌شود از بین صحبت‌هایشان، دو پسر جوان دهه‌های ۴۰ و ۵۰ را دید که دلتنگی‌های خود را وسط ریخته‌اند.

فاو امضای جانباز شیمیایی را روی ریه‌هایش زده و طلائیه خشم موج و موج گرفتگی را کنج تنش نشانده، اما نه تنها پشیمان نیست از رفتن که اگر باز هم پایش بیفتد، جان می‌دهد برای این خاک، برای این سرزمین و برای ایران عزیز ما.

نامش مرتضی است و نام فامیلی‌اش شاه‌نظری. خود را رزمنده سال‌های دفاع مقدس معرفی می‌کند و جانباز امروز. ۲۰ سالش که تمام می‌شود، پدر برایش آستین بالا می‌زند و با دختری ۱۱ ساله ازدواج می‌کند. دو سال بعد، خدا خانه‌شان را پر از برکت می‌کند و دختر اولشان به دنیا می‌آید. او حالا پدر سه دختر و یک پسر است و صدای نوه‌هایش در زیر صدای آقا مرتضی، قند در دل آدم آب می‌کند.

یک کلاس سواد دارم، درس را ادامه ندادم و رفتم سرکار. کارم زراعت بود، خربزه و هندوانه می‌کاشتیم. سال ۵۷ که شد، تظاهرات و راهپیمایی‌ها به اوج رسید از گرگاب پیاده تا اصفهان می‌رفتیم و از اصفهان به میدان امام (ره) و گاهی تا خمینی‌شهر، خلاصه هر روز در تظاهرات شرکت می‌کردیم. در همان روزهای نخست تشکیل سپاه به استخدام این نهاد درآمدم. آن موقع‌ها کمتر کسی تصدیق داشت، اما من چون گواهی‌نامه‌ام را گرفته بودم، راننده فرمانده‌ای به نام حاج‌آقای کاشانی که اهل گرگاب بود، شدم.

ایست‌های بازرسی، آن زمان حسابی فعال بودند که کارشان کنترل جاده‌ها بود. من هم راننده و هم مسئول عملیات بودم. ساعت از دو نیمه شب گذشته بود که باید می‌رفتیم مأموریت. نزدیک پل گرگاب یک ماشین توجه ما را جلب کرد. به همکارم گفتم این ماشین خود شکار هست، چند بار خودروی ما از خودروی آن‌ها سبقت گرفت و چند بار هم خودروی آن‌ها. نزدیک پل خورزوق بودیم که لاستیک عقب ماشین آنها را زدیم. ماشین ایستاد و سه زن و دو مرد از ماشین پایین پریدند و زیر پل رفتند. خلاصه بی‌سیم زدیم و هر پنج نفر آن‌ها دستگیر شدند.

دو هفته بعد آن پنج نفر را به دادگاه نظامی بردیم، در دادگاه سراغ مسئول عملیات را که گرفتند، داخل رفتم، رئیس دادگاه جلوی پای من بلند شد. تعجب کردم. قاضی به من رو کرد و گفت این‌ها یک گروه ۴۰ نفره بودند که یک ساختمان چند طبقه اول خیابان کاوه را گرفته بودند. بالای ساختمان نورافکن‌های قوی گذاشته بودند و با حرکت آن نورافکن‌ها به هواپیماهای عراقی علامت می‌دادند که کجا را بزنند که به لطف خدا کل اعضای گروهشان دستگیر شدند.

لینک کوتاه : https://mafaz.ir/?p=37529

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

error: Content is protected !!