2

فلسفه 19 ماه و 19 روز در بهائیت براساس چه مبنایی است؟ تکلیف 4 روز باقی مانده از سال چه می شود؟

  • کد خبر : 23453
  • ۱۶ آبان ۱۴۰۰ - ۲۲:۱۲
فلسفه 19 ماه و 19 روز در بهائیت براساس چه مبنایی است؟ تکلیف 4 روز باقی مانده از سال چه می شود؟
باب سال را با 19 ماه و هر ماه را به 19 روز تقسیم کرده و بقیه 5 روز دیگر (در بعضی سال ها 5 روز و در بعضی سال ها 4 روز) را بی دلیل اساسی آزاد و «مظاهراً لها» خوانده است.

پایگاه خبری مفاز – در نتیجه تعلیمات سید کاظم رشتی مسئله بابیت و ظهور امام زمان (ع) در ذهن شاگردانش آن چنان نقش بسته بود که تمامی آنان در انتظار ظهور قریب الوقوع امام (ع) به سر می بردند و از این نظر خود را در زمره دوستان واقعی امام (ع) می شمردند. آنان برای دستیابی به مقام نیابت و بابیت و در جستجوی شیعی کامل و تعیین رکن رابع به عبادت پرداختند و دست به ریاضت زدند. هر یک دیگری را سوگند می داد که در صورت تشرف به حضور امام و یا علائم ظهور، دیگری را آگاه کند.

باید یادآوری کنیم که باب قبل از آن به اتفاق چند نفر به کوفه رفته بود تا در مسجد علی (ع) مشغول ریاضت شوند و به اصطلاح مرتاضین اربعین _که همان چله نشینی است_  به چله بنشینند. بعد از تمام شدن این چله و ریاضت های متداولی که مربوط به آن ایام خاص می شود باب و دیگران با قیافه های غیر عادی از خلوت به جَلوت جلوس کردند و باز هم در محضر تدریس سیدکاظم شرکت کردند، این دوران مقارن با اواخر عمر سید کاظم  می شود.

باب و دیگر چله نشینان وضع عجیبی داشتند مخصوصاً خود باب خیلی وضع غیرطبیعی به نظر می رسید. او در آن هنگام با شاگردان برجسته شیخ احمد و سیدکاظم افرادی چون میرزا حسن گوهر و میرزا محیط کرمانی و حاج محمد کریم خان و ملاعلی مامقانی سخنانی را آغاز کرد که آنان سخنان باب را خارج از اسلام و مخالف با شریعت سنت پیغمبر (ص) یافتند. این افراد ابتدا سعی کردند باب را از اشتباه بیرون بیاورند و باب هم بیشتر سعی نمود آنان را متقاعد عقائد خویش کند و چون آبشان در یک جوی نرفت ناگزیر از طرد باب گشتند. باب بر اصرار خویش افزود و محرمانه مردم را به سوی خود خواند و آنچنان به زهد و سخت گیری برنفس تظاهر می کرد که بسیاری از مردم ساده به او تمایل کردند[1].

«… هنگامی که با یکی آشنا می شد و کاملاً به سادگی وی اطمینان پیدا می کرد به اون می گفت: «فادخلوا البیوت من ابوابها»؛ یعنی باید از در خانه ها وارد آنها شوید، و اغلب این این حدیث مشهور را به گوش آنان می خواند که أنا مدینه العلم و علی بابها؛ یعنی من شهر علمم و علی درب آن است. مقصودش این بود همانگونه که رسیدن به خدای تبارک و تعالی جز از طریق واسطه مشکل و غیر ممکن اسست و من همان واسطه کبری هستم و چنان که داخل شدن به خانه از آن درب جایز نیست همچنین داخل شدن در خانه نبوت و ولایت جز از باب روا نیست و من آن باب هستم.[2]»

به هر حال پس از مرگ سید کاظم، بنا به دستور او که ظهور ولی عصر را نزدیک و قریب الوقوع می دانست شاگردانش در پی شخص مقصود و یا به عبارت خود او شمس حقیقت روان شدند. یکی از این افراد ملاحسین بشرویه ای نام داشت. ملاحسین از اصفهان به کربلا برگشت ولی وقتی بدانجا رسید سید کاظم مرده بود. ملاحسین چهل روز ر مسجد کوفه به بست و چله نشینی نشست سپس به اتفاق برادر و دائی خود و جمعی دیگر در پی «شخص مقصود» به تکاپو افتادند.

از میان شاگردان سیدکاظم چندتن خود را جانشین وی دانستند و دلائلی دال بر رکن رابع و شیعه کامل بودن هم ارائه دادند که از جمله میرزا شفیع تبریزی، حاج محد کریم خان و نیز باب می شد که این آخری خود ادعای بابیت نمود. البته شاگردان دیگری هم مثل میرزا طاهر، شیخ مهدی قزوینی، سید ولی الله، میرزا همدانی مدعی بابیت و نائبی امام (ع) را می کردند و برای خود سر سلسله ای هم شدند ولی هر یک _تعداد مدعیان به سی و هشت تن می رسید_ از این سی و هشت تن کارشان مثل باب و حاج محمد کریم خان نگرفت که اولی به عنوان باب و بابیه و دومی به عنوان شیخ و شیخیه از موقعیت ویژه ای برخوردار گشتند. در ابتدا هیجده تن از شاگردان سیدکاظم به باب گرویدند که باب آنان را حروف حی خواند، به حساب ابجد «ح» معادل 10  و «ی» معادل 8 می باشد که جمعاً عدد هیجده را بیان می کند، باب معتقد است و مقررات شریعت خود را به آن عده تعلیم داد[3].

بر طبق حکایت نبیل زرند، ملاحسین تقریباً تمام اقوام خود را وارد جرگه می نماید و ملا محمد علی و ملاعلی بسطامی و نیز ملاحسین کسانی بوده اند که از بین پیروان سید یعنی شیخیه نفوذ و موقعیتی داشته اند و دعوت و توصیه آنها به قبول باب به عنوان ریاست مؤثر و در غالب موارد قبول واقع می شده. همان گونه که می بینیم افراد وارده در حزب جدید یا به قول بهائیان مؤمنین اولیه کلاً از شیخی ها بوده اند و این استفاده ای است که باب و همدستانش از سفره گسترده شده به واسطه شیخ احمد و سیدکاظم نموده و به عنوان این که دونفر به قرب ظهور قائم بشارت می داده اند عقول جوانان و افراد ساده لوح شیخی ها را ربوده و با امیدوار ساختن به فتح و غلبه قائم و تصرف ممالک و قتل کفار و غیره انها را تشجیع و تشویق به فداکاری می کرده اند. به طوری که ملاحظه می شود تمام افرا اولیه از شیخی ها و از جوانان بسیار کم سن بوده اند و ملاحسین هم به قصد پیدا کردن افراد شیخی مأمور تهران می شود و برای روشن شدن این مطلب قسمت های زیر را از تاریخ نبیل در اینجا نقل می کنم: 18 نفر معروف به حروف حی یا تبعیت کنندگان اولیه باب عبارت بودند از: دسته مرکب، ملاحسین، برادرش محمدحسن و محدباقر خالوزاده او و دسته دیگر ملاعلی بسطامی  و 12 نفر همراهانش (طاهره و قدوس) که کلاً از شیخیان بوده اند[4].

«باری جناب ملاحسین بعد از انکه اصحاب سید مرحوم را به اجرای وصایای آن بزرگوار تشویق نمودند از کربلا به نجف عزیمت کردند میرزا محمدحسن برادرشان و مییرزا محمدباقر خالوزاده با ایشان همراه بودند… باری اینسه نفر به مسجد کوفه رسیدند[5]… پس از چند روز ملاعلی بسطامی که از مشاهیر شاگردان مرحوم سید بود با 12 نفر دیگر از همراهان خود به مسجد کوفه وارد شدند… اعتکاف چهل روزه ملاحسین که تمام شد به همراهی برادر و خالوزاده اش به نجف برگشت و پس از زیارت نجف به جانب بوشهر روان گردید… برحسب سابقه غیبیه به جانب شیراز روان گشت و پس از ورود از برادر و خالوزاده اش جدا شد و به انها گفت شما به مسجد ایلخانی بروید و در آنجا منتظر من باشید و خود به ملاقات باب رفت…»

صبح هنگام طلوع آفتاب که از منزل باب مراجعت کردم، دیدم ملاعلی بسطامی با 12 نفر همراهانش وارد مسجد ایلخانی شدند. شب ملاعلی به من گفت خوب می دانی که اعتماد ما در باره تو چیست، ما تو را به اندازه ای صادق و راستگو می دانیم که اگر خودت ادعا می کردی قائم موعود هستی بدون درنگ اعای تو را قبول می کردیم!…. من و رفیقایم تو را پیروی کرده ایم و تصمیم گرفته ایم تا مقصود خود را نیابیم دست از طلب باز نداریم، ملاحسین در جواب ملاعلی فرموند: من نظر به امر و فرمان آن حضرت در این شهر به تدریس مشغول شده ام تا به این واسطه مطابق دستور مبارکشان آن حقیقت مختفی و مستور بماند. ملاعلی یقین کرد که ایشان به گنج مقصود پی برده اند. نزد رفیقان خود شتافت و مکالمه خود را با ملاحسی به آنها گفت، از این خبر قلوب آنان مشتعل شده فوراً هر یک به گوشه ای شتافته به دعا و مناجات پرداختند. یکی در عالم رویا به حضور مبارک رسید! دیگری در وسط نماز به حقیقت پی برد! سومی به الهام الهی حضرت محبوب را شناخت! و همه به حضور مبارک مشرف شدند و بدین طریق 17 نفر از حروف حی مجتمع شدند، یک شب فرمودند که 17 نفر مؤمن شده اند یک تفر باقی است که فردا خواهد آمد، فردا عصر در موقعی که باب الباب با هیکل مبارک به منزل می رفتند جوانی به ملاحسین رسید که معلوم بود همان حین از سفر رسیده، ملاحسین را در آغوش کشید و از محبوب عالمیان پرسید؛ ملاحسین مطابق دستوری که داشت جوابی نداده، چون به حضرت باب اشارت کرد و به ملاحسین گفت چرا مرا از حقیقت امر دور می سازی؛ در شرق و غرب عالم جز این بزرگوار، دیگری مظهر الهی نیست. ملاحسین شرح قضیه را به حضور مبارک عرض فرمودند، تعجب مکن در عوالم روح با او مکالمه کردیم ما منتظر او بودیم. باب به ملا حسین لقب «اول من آمن» داد، زیرا وی بیش از هرکس در دام تزویر و خدعه وی افتاد و به تدریج 17 نفر دیگر بدو گرویدند و آخرین آنها ملاعلی بارفروشی ملقب به قدوس است که «آخر من آمن» نیز لقب گرفته و این 18 نفر «حروف حی» را تشکیل می دهند[6].

بهائیت

حروف حی

اصطلاح حروف حی ساخته سید باب است و طبق بازی اعداد و حساب حروف که در نزد باب و پیروانش اهمیت فراوانی دارد «حی» مساو ی است با 18 (ح = 8 + ح = 10) یعنی هجده نفر و این اشخاص عبارتند از[7]:

ملاحسین بشرویه: که شرح حالش در متن و توضیحات آمده است و در یکی از جنگهای قلعه طبرسی، به تیر تفنگ عباسقلی خان لاریجانی  و کریم خان اشرفی به خاک هلاک افتاد.

محمد حسن بشرویه: نیز در شیخ طبرسی بود و پس از هلاک ملاحسین، سمت ریاست جنگی بابیه و لقب ساختگی و «سیدالشهدا» و «عمامه سبز» او را به ارث برد و در جزو قلعگیان به قتل رسید. او و برادرش، زن نگرفتند و اولادی نداشتند. خواهرشان هم زن شیخ ابو تراب اشتهاردی بود.

محمدباقر: پسر خال (دایی) ملاحسین و همیشه همراه او بود به وسیله ملاحسین به فرقه باب آلوده شد و در حرکت به مازندران نیز حضور داشت و هم در آن سفر کشته شد.

ملاعلی بسطامی: از شاگردان سیدکاظم رشتی بود و کمی بعد از ملاحسین به شیراز رسید و وقتی سیدعلی محمد، مریدان اولیه خود را برای تبلیغ به اطراف فرستاد، ملاعلی به طرف عراق عرب رفت و در آنجا به مناسبت اقوال و افعال کفر آمیزش که از حدود قانون مقدس اسلام خارج بود، به زندان افتاد و شش ماه در زندان بود و بالاخره معلوم نشد که حال کارش به کجا رسید. گویا در حین انتقال از بغداد به استانبول بیمار شده درگذشت یا گماشتگان دولت عثمانی سربه نیستش کردند.

ملاخدابخش قوچانی: که نام ملاعلی بعدها به خود گرفت.

ملاحسن بجستانی:که از سایرین عاقل تر و سعادتمند بود، زیرا به زودی از باب برگشت و توبه نمود.

سید حسین یزدی: شرح حال گذشت، او منشی و نویسنده باب بود و در زندان ماکو و چهریق همه جا باب را همراهی کرد، اما در تبریز به روی باب تف انداخت و توبه کرد و از مرگ نجات یافت. ولی بار دیگر در طهران، در سوء قصد شوال 1268 جزو بابیه دستگیر شده به قتل رسید. پدر او هم به نام سید احمد بابی بود و برادر او محمدعلی هم در قلعه طبرسی بود و گلوله توپ سر او را از بدن جدا نمود.

میرزا محمد روضه خوان یزدی: بعدها از ترس خود را شیخی معرفی کرد و یا خاندان حاج محمدکریم خان وصلت مود.

ملاجلیل ارومی: در قلعه شیخ طبرسی بود و همان جا کشته شد.

ملایوسف اردبیلی: وی برای تبلیغ بساط باب به کرمان رفت ولی در مواجه با مقاومت شدید مرحوم حاجی محمدکریم خان شد و کاری از پیش نبرد و از آن پس در شهرهای مختلف مشغول تبلیغ گردید تا اینکه قضیه شیخ طبرسی پیش آمد و وی بدان جا رفت، اما گرفتار لشکر اسلام شد و آنان چون وی را می شناختند محبوسش داشتند ولی در آن شب سوم که قوای ملاحسین بر لشکر اسلام شبیخون زدند، وی آزاد شده به قلعه رفت و هم او بود که به همراهی سیدرضا با مهدیقلی میرزا قول و قرار تأمین گذاشتند اما در جزو دیگران سرانجام کشته شد.

ملامحمود خوئی: نیز در طبرسی کشته شد، برادر او ملامهدی هم اول از شاگردان سیدکاظم رشتی و سپس از گروندگان به باب بود.

ملااحمد مراغی: او نیز از مقتولین بابیه در قلعه و در ابتدا از شاگردان سید رشتی بود.

میرزا محمدعلی قزوینی: از اولین کسانی که از جاده حقیقت منحرف شده و در دام شیادان افتاده است، خواهر طاهره به نام مرضیه در ازدواج وی بود، پدر میرزا محمدعلی موسوم بود به حاج عبدالوهاب قزوینی. میرزا محمدعلی در قلعه شیخ طبرسی کشته شد.

میرزا هادی: پسر عبدالوهاب قزوینی برادر بزرگ میرزا محمدعلی است، وی در جنگ و جدال وارد نشده سالها در قزوین بود.

ملاباقر تبریزی: مأمور تبلیغ در ایران و عراق بود و عمری دراز یافت.

طاهره: معروف به قره العین که شرح زندگانی و حیات پر شر و شورش پس از این سطور خواهد آمد و او تنها کسی است از حروف حی که سید باب را ندیده.

قدوس: نامش محمدعلی بارفروش است که شرح حالش کم وبیش در متن و حواشی و توضیحات آمده، وی بی نهایت مورد احترام بابیه اولیه بود به طوری که حاجی میرزا جانی مقام او را از باب هم برتر و والاتر شمرده است. وی بسیار جوان و از شاگردان سیدکاظم رشتی بوده و در هنگام گرویدن به باب بیست و هفت سال داشته، باب پس از فرستادن اتباع خود به قصد تبلیغ به اطراف، خود تنها با او به سفر مکه رفت و در بازگشت از این سفر نُه ماهه بود که قدوس با با دو نفر دیگر را حکمران شیراز مهار نموده و در شهر گرداند و باز همین شخص بود که به کرمان برای تبلیغ حاجی کریم خان رفت و باز همین شخص بود که در وقایع بدشت و خراسان و مازندران خمیر مایه فتنه بود.

این هجده نفر یا به اصطلاح حروف حی (18+1) با خود باب می شود 19 یعنی واحد اول.

اعتبار اعداد نزد بابیان

اعتقاد به اسرار حروف و ارقام از قدیم در بین مردم بوده است، ولی در بعضی ملل و نحل جنبه خارق العاده و قدسی به بعضی اعداد داده شده و به نظر می رسد که این رسم از معتقدات مردم خرافی کلده و آشور مانده باشد. اعداد سه و چهار و هفت و دوازده و هفتاد از قدیم الایام بعضی به فال نیک و قلیلی به فال بد گرفته می شدند. چنانکه اکنون نیز عدد سیزده هم در دنیای متمدن مغرب زمین هم در مشرق به نحوی معروف است و هنوز این یادگار دوره خرافات از ذهن بشر بیرون نرفته است.

در فرقه باب گذشته از آن که به عدد و اسرار ارقام و حساب جمل اهمیت داده شده و از این ارقام که صرفاً نتیجه خیال و قرارداد بشری است، اسرار عجیبی توقع دارند عدد 19 بسیار محترم است و در این باب اشاره به آیه قرآن مجید در سوره مدثر می کنند که می فرماید و علیها تسعه عشر (گو این که در جا اشاره به 19 ملک دوزخ است) و چنان که دیدیم باب سال را با 19 ماه و هر ماه را به 19 روز تقسیم کرده و بقیه 5 روز دیگر (در بعضی سال ها 5 روز و در بعضی سال ها 4 روز) را بی دلیل اساسی آزاد و «مظاهراً لها» خوانده و این تقسیم بالنسبه شبیه است به تقسیمات زرتشتی، از این که 5 روز اخر سال را به نام گاهنبار صاحب احترامی خاص خوانده (در ماه های زرتشتی هر یک از روزها اسمی خاص دارد، اما در میان بابیه فقط هفت اسم برای هفت روز هفته که در ماه تکرار می شود).

می گویند کلام الهی «بسم الله الرحمن الرحیم» 19 حرف دارد، اما خود آنها این کلام الهی و آسمانی را به «بسم الله الامنع الاقدس» تغییر داده اند و گویند این نیز  19 حرف است. حتی گویند نام پنج تن آل الله «محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین» سلام الله علیهم نیز 19 حرف است، به همین جهات و روی این توهم که 19 را خاصیتی است. باب تقسیمات تارخی و گاه شماری را هم بر عدد نوزده گذارده، مثلاً می نویسد واحد اول از پیدایش باب، واحد مساویت با 19 سال ( و + 1 + ح + د = 6 + 1 + 8 + 2)، یعنی 19 سال بعد از سال 1260 که باب ادعا کرده (1260 + 19)، در تعداد مریدان هم باز مبنای حساب «واحد» است. واحد اول بابیه عبارتست از خود سید با هیجده نفر مؤمنین اولیه که ذکرشان گذشت[8].

پی نوشت:
[1] ر.ک: افراسیابی، بهرام، تاریخ جامع بهائیت، نشر مهرفام ، چاپ پانزدهم، 1391، صص 76-77.
[2] فاضل مازندرانی، اسدالله، ظهور الحق، تهران: مطبع آزردگان،  ص223.
[3] تاریخ جامع بهائیت، ص79.
[4] همان، ص 83.
[5] تلخیص تاریخ نبیل زرنی، ص47.
[6] تاریخ جامع بهائیت، ص84.
[7] تاریخ جامع بهائیت، صص 85، 86، 87.
[8] تاریخ جامع بهائیت، صص 87، 88.

لینک کوتاه : https://mafaz.ir/?p=23453

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.