پایگاه خبری مفاز – گاربیس میگوید: «پدرم همه غذایی را که توانسته بود فراهم کند به من داد. او خودش را قربانی کرد تا من زنده بمانم.» این مرد در آن زمان پسری ۸ و شاید ۹ ساله بود. گاربیس خودش هم فراموش کرده که در آن زمان دقیقاً چند سال داشت زیرا اسناد شناساییخانوادگیاش را گم کرده است. او و خانوادهاش در زمان جنگ جهانی اول و در دوران امپراتوری عثمانی مجبور شدند که به اصطلاح یک راهپیمایی 3. مرگ را از دهکده ارمنی محل سکونتشان به نام چالقارا در بورسا واقع در غرب ترکیه به سوی موصل در عراق امروز آغاز کنند. داستان درد و رنج خانواده هاکوپیان در بهار ۱۹۱۵ آغاز شد یعنی زمانی که آن ترکهای یونیفرمپوش سر از چالقارا درآوردند و به ارامنه محل دستور دادند که باید برای یک جابجایی آماده شوند. افراد خانواده هاکوپیان نیز مشمول این فرمان بودند.
گاربیس این را به خاطر دارد که در آن زمان به مدرسه میرفت و این را نیز به یاد دارد که پس از چند روز راهپیمایی به سوی محل موعود در کوتاهیه اولین جنازهها را دید که در واقع چند ارمنی بودند که از شدت تشنگی و گرسنگی جان داده بودند.
هیچ کس به فکر نیازهای این هزاران رانده شدهای که از سراسر آن منطقه به فضاهای باز و مزارع رانده میشدند نبود. چیزی نگذشت که باجگیرها نیز خود را به این ستونهای آوارگان رساندند و این مردم بیگناه در آن گرمای سوزان و طاقتفرسا به مدت چند هفته از راههای سنگلاخ و بدون درخت و از مسیرهای کوهستانی به سمت جنوب شرق حرکت میکردند. طول این صف فلاکتزدگان به چند صد متر میرسید اما هر روز از درازای آن کاسته میشد زیرا هر کس که توان همراهی صف را نداشت در همان جاده به پایان زندگی خود و از آنجا دور شدند و گاربیس دیگر هرگز آن دو را ندید.
با این حال پدر و یکی دیگر از خواهران گاربیس تا حوالی موصل در کنار او بودند. در آن نقطه همه راندهشدگان به دهکدههای جداگانه فرستاده شدند و گاربیس تنها عضو خانواده بود که توانست جان خود را از این مهلکه نجات دهد. گاربیس در همان محل از سوی یک خانواده عرب به عنوان خدمتکار به کار گرفته شد.
تازه در سال ۱۹۱۸ یعنی پس از غلبه آمریکاییها و بریتانیاییها و فرانسویها بر امپراتوری عثمانی – که متحد ویلهلم دوم قیصر آلمان محسوب میشد – بود که درد و رنجهای خانواده گاربیس هاکوپیان نیز به پایان رسید. خاطره ورود سربازان اسبسوار هندی به موصل یعنی همان سربازانی که مشت مشت آبنبات برای بچهها پرتاب میکردند، شیرینترین خاطرهای است که گاربیس در طول عمر دراز خود دارد.
شب ۲۴ آوریل ۱۹۱۵ ماموران پلیس استانبول که در آن زمان قسطنطنیه نامیده میشد، ۲۳۵ سیاستمدار، روزنامهنگار، بانکدار و روشنفکر ارمنی را بازداشت کردند. آن مردان دستگیر شده در اتوبوسهای سرخ رنگ نظامی سوار شده و به شدت مورد ضرب و جرح قرار گرفتند و روز بعد از استانبول بیرون برده شده و تقریباً همگی آنان به قتل رسیدند.
کاملاً آشکار بود که انور و طلعت پاشا قصد داشتند که در گام نخست همه رهبران این اقلیت را از بین ببرند. در سال ۱۹۱۵ نزدیک به دو میلیون مسیحی ارتدوکس – گریگوری در امپراتوری عثمانی زندگی میکردند. اکثر آنان به عنوان بنا و پیشهور در آناتولی یعنی در منطقهای که از ۳۰۰۰ سال پیش موطن ارامنه بود به کار اشتغال داشتند.
چند صد هزار نفر از آنان نیز در طول قرنها به مناطق ساحلی کوچ کرده و به تجارت مشغول بودند. اما در پایان جنگ جهانی اول یعنی سه سال پس از آن جنایت بود که دیگر اثری از ارامنه در مناطق مرکزی ترکیه یافت نمیشد. اما نه تنها جان بدربردگان بلکه پرستاران، مهندسین، دیپلماتها و همینطور افسران آلمانی که به عنوان مشاور نظامی در ترکیه بسر میبردند، شاهد آن چه که بر سر ارامنه آمد بودند. به عنوان مثال مردی به نام «و. اشپیکر» که در راه آهن بغداد کار میکرد.
در ۲۷ جولای ۱۹۱۵ به کنسولگری آلمان در حلب چنین گزارش داد: «تمامی ساکنان بسنیه که شامل تقریباً ۱۸۰۰ زن و کودک و تعداد اندکی مرد میشوند از این منطقه اخراج شده و به سمت اورفه حرکت داده شدهاند. در گوکسو… همگی آنان را لخت کرده و پس از قتلعام، اجساد آنها به رودخانه پرتاب شد.»
خواهر روحانی «آلما یوهانسون» که در یتیمخانهای وابسته به یکی از بنیادهای خیریه آلمانی در موس به کار مشغول بود طی یادداشتی در پاییز ۱۹۱۵ در مورد این کوچ اجباری مینویسد: «هر زمان که از خانه دور میشویم دو ژاندارم به عنوان محافظ همراهیمان میکنند و در مورد علت این کار داستانهای عجیبی تعریف میکنند. گفته میشود مردانی که زنده دستگیر شدهاند به خارج شهر منتقل و تیرباران شدهاند. زنها به همراه بچهها به دهکدههای بعدی برده شده و صدها نفر از آنان در خانهها کار میکنند و یا تبعید شدهاند.»
«ویلهلم لیتن» کنسول آلمان نیز مشاهدات خود در جاده بین دیرالزور و طیبنی در سوریه امروزی را به این صورت مکتوب کرده است:
ساعت ۲ صبح: در سمت راست یک مرد ملبس میبینم. اعضای تناسلیاش بریده شده است.
ساعت ۲:۰۵ صبح: در سمت راست مردی افتاده که از ناحیه زیرشکم دریده و اعضای تناسلیاش بریده شده است. ساعت ۲:۰۷ صبح: در سمت راست جسد پوسیده و متعفن یک مرد دیده میشود.
ساعت ۲:۰۸ صبح: در سمت راست مردی کاملاً ملبس به پشت خوابیده و دهانش دریده و چهرهاش از شدت درد جمع شده است.
ساعت ۲:۱۰ صبح: یک مرد که شلوار به پا دارد از ناحیه بالاتنه کاردآجین شده است. خبر این جنایتی که به دستور رهبران قسطنطنیه و از جمله طلعت پاشای بیوجدان صورت گرفت، به وسیله گروهی از کارمندان تلگرافخانههای سفارتخانههای خارجی به بیرون درز کرد و بعدها وینستون چرچیل که در سال ۱۹۱۵ وزیر دریاداری بریتانیا بود از یک «کشتار جمعی ننگین» سخن به میان آورد.
قتلعام ارامنه در واقع سرآغاز نسلکشیها و سرآغاز پیگرد عاملان نسلکشیها و جنایتکاران جنگی در قرن بیستم بود. از سوی دیگر عاملان اصلی کشتار ارامنه بدون پیگرد و مجازات ماندند و تنها گروهی اندک از افراد پیرامون عامل اصلی یعنی طلعت پاشا از سوی دادگاههای ترکیه و تحت فشارهای متفقین پیروز در جنگ به اعدام محکوم شدند. تأسفبار آنکه این عده به هنگام صدور این حکم در حال فرار بودند و تعدادی از آنان حتی بعدها به وزارت نیز رسیدند.
رهبران ترکهای جوان اما قتلعام ارامنه را تنها یک کوچ اجباری و بر مبنای ضروریات جنگ عنوان میکردند و ادعا داشتند که در خلال این کوچ تنها چند نفر کشته شدهاند. در همان زمان دیپلماتهای آلمانی از این ادعای ترکها با عنوان «دروغ فاحش» یاد میکردند. مردان ارمنی غالباً در همان محل زندگیشان کشته شدند و بازماندگان و جان بدربردگان همراه با زنان و کودکان در وهله نخست به حلب و سپس بیابانهای سوریه و بینالنهرین برده شدند.
نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر در همین مناطق به صورت جمعی اعدام و ۴۰۰ هزار نفر دیگر در جریان آن راهپیمایی مرگ و یا در اردوگاههای بدون سقف و اتاق جان باختند. یک ژنرال ترک به نام محمد وهیب بعدها خطاب به ارامنه اعلام کرد: «ما بالکان را از دست دادهایم و باید قلمروی خود را به سوی شرق گسترش دهیم.
برادران ما در داغستان، ترکستان و آذربایجان هستند و شما ارمنیها سر راه ما قرار گرفتهاید. شما باید کنار بروید و به ما فضا بدهید.» مورخان در این مورد که آیا قبل از اولین جنگ جهانی در مورد کشتار ارامنه تصمیم گرفته شده بوده است یا نه، اختلاف نظر دارند. با این حال نشانههایی حاکی از این مساله وجود دارد و بر این اساس ترکهای جوان در محافل داخلی خود از ارامنه با عناوینی چون «غدههای بدخیم» و «بیماری واگیردار» یاد میکردند که باید از بین برده شوند.
سرقت و دزدی در خلال آن راهپیمایی مرگ نیز در جریان بود. گاربیس هاکوپیان تعریف میکند که ساکنان دهکدههایی که در مسیر قرار داشتند با بیرحمی هرچه تمامتر به قربانیان حمله میبردند زیرا تصور میکردند که این ارامنه طلاها و زینتآلات زیادی با خود دارند و در بدنشان مخفی کردهاند.
تجاوز دستهجمعی به زنان نیز از جمله مصائبی بود که بر سر ارامنه رانده شده آمد. یکی از کارمندان آلمانی مقیم ترکیه از قول شماری از ارامنه نقل میکند که یک چهارم زنانی که به حلب انتقال داده شدند توسط ژاندارمها و ترکها مورد اذیت و آزارهای مختلف و به ویژه تجاوز جنسی قرار گرفتند.
شماری از شاهدان عینی نیز حکایت میکنند که برخی از ارامنه رانده شده از هر دهکدهای که عبور میکردند شاهد هتک حرمت زنان خود توسط ساکنان دهکدهها بودند. کودکان و نسل بعدی ارامنه بعدها از والدین خود بازخواست میکردند که به چه علت از خود در برابر این تعدیات دفاع نکردند.