به گزارش پایگاه خبری مفاز، آیین بودایی در منابع اسلامی به نام های گوناگونی خوانده شده است، اما ظاهرا این آیین بیش از همه به چهار عنوان نزد مسلمانان نامبردار بوده است؛ مذهب صابئین، مذهب حنفا، شکمانیون و سمنیه یا شمنیه.
مذهب صابئین
بـوداسف در هـند ظهور کرد و به سند آمد و سپس، به سیستان و زابلستان و کرمان سفر کرد. آنگاه دعوی پیـغمبری کرد و چنان پنداشت که واسطه میان خالق و مخلوق است. سپس به سرزمین فـارس آمد و این سفر در اوائل مـلکداری تـهمورث و به قولی در پادشاهی جم بود…». مسعودی، افزودن بر این اطلاع که آن را در جزء دوم مروج الذهب ضمن گزارش معابد، بتخانه ها و آتشکده ها آورده است، در جزء اول ضمن گزارش پادشاهان ایران ذیل پادشاهی تهمورث بـه نام بوداسف و مذهب صابئین اشاره می کند و تذکر می دهد که عقاید صابی، که توسط او منتشر شد، با عقاید صابئین حران که جایگاهشان، به گفته او، بین واسط و بصره در سرزمین عراق اسـت، مـباین است. (به نظر مـی رسـد که در اینجا کلمه بوداسف اشاره دارد به گئوتمه بودا، نه مطلق بوداسف های بودایی، چنانکه در متن های بودایی پرگیاپارَمیتا و مهایانه به چشم می خورد.)
مذهب حنفا
از گزارش قاضی صاعد اندلسی چنین بر می آید که مذهب حنفا نام دیگری بوده است که برخی نویسندگان مسلمان به آیین بودا می دادند. بر اساس ایـن گـزارش، مردم ایران زمین در آغاز کار پیرو نوح بودند و یکتاپرست تا آن که بوداسف مشرقی، مذهب حنفا را به تهمورث معرفی کرد. تهمورث این مذهب را از بوداسف پذیرفت و ایرانیان را وادار به پذیرش آن کـرد. هـمچنین بر طبق این گزارش، حنفا همان صابئین اند.
شکمانیون
در باب این که کلمه «شکمانیون»، عنوانی بوده است که برخی نویسندگان مسلمان به آیین بودایی می دادند، می توان بـه سـخنان عـلاء الدوله سمنانی استناد کرد. او در نامه ای کـه در پاسـخ عـبدالرزاق کاشانی در تکفیر قائلان به وحدت وجود از تابعان ابن عربی نگاشته است، از بودائیان به عبارت «شکمانیون» در زمره دهریون، طبیعیون و یونانیون به شـرح زیـر یـاد کرده است: «بک الی الله… من هذه الورطه الورعه التـی یـستنکف منها الدهریون و الطبیعیون و الیونانیون و الشکمانیون».
افزوده بر این: علاء الدوله در سرگذشتنامه خود، در مقام مناظره با یکی از بخشیان (روحانی بودایی) بـه ارغـون مـی گوید: «من ثابت می کنم که این هندو را که چـنین عزیز می دارد هیچ نیست و دین شاکمونی که به آن می نازد نمی داند و پیرو آن نیست…».
در عبارات فوق، دو کلمه «شـکمانیون» و «شـاکمونی» بـی گمان اشاره دارد به همان «شاکمین» که شهرستانی
سُمنیه یا شُمنیه
لازم بـه ذکـر اسـت که اطلاع ما درباره سمنیه بیشتر از متون کلامی مسلمانان به دست مـی آیـد. گـویی متکلمان مسلمان، بودائیان را در جهان اسلام بیشتر از همه با عنوان سمنیه می شناخته اند. در ابـتدا، بـه ریـشه شناسی واژه می پردازیم و سپس به تصور نویسندگان مسلمان، خاصه متکلمان، از این فرقه.
هـمچنین واژه های دخیل مرادف با این واژه در خطوط حکاکی شده کعبه زرتشت یا کعبه زروانـی هـا، آنـجا که زندیق ها نام برده می شوند، به چشم می خورد.
در دوران هلنی، یـونانی هـا با این واژه آشنا شدند. مکاسیتیس که از سال ۲۹۱ تا ۳۰۲ ق.م به عنوان فرستاده نخستین پادشـاه سـلوکی در دربـار مائوریا در پاتالیپوترا اقامت داشت، درباره â¦oâavSama سخن می گوید و منظورش از آن، «زاهد»ها در معنای وسیع این کـلمه اسـت، همچون پزشک های سیار، غیب گوها و غیره. پانصد سال پس از آن، کلمنتس اسکندرانی ایـن واژهـ را بـه شکل â¦oâavSama کامل کرد، اما بدون حرف و با پسوندی متأثر از زبان آرامی. مراد او از این واژه، راهـب هـای بـودایی اهل باکترا بود.
اما سخن از این که سمنیه چه کسانی بودند، کـار دشـواری است و به نظر می رسد که متکلمان و نویسندگان مسلمان، خود تصویر واضح و متمایزی از آنها نداشته انـد. بـا وجود این در منابع اسلامی ـ که اطلاعاتی اندک و مختصر از سمنیه به دست داده انـد، دسـت کم، دو تصویر عمده از سمنیه به چشم مـی خـورد. در تـصویر نخست، سمنیه یا شمنیه نامی بود کـه مـسلمانان به بودائیان فرارود می دادند. در همین رابطه، ابن ندیم[ نیز پیروان بودا را در خـراسان شـمنیه می خوانند و به مجسمه هـایشان بـهار می گـویند و مـعابدشان بـه نام فرخار بین خراسان و هند بـرجاست.
امـا تصویر دوم، نمایانگر صحنه نزاع متکلمان مسلمان، خاصه جهمیه و معتزله است با فـرقه سـمنیه. در این میان، مشهورترین مناظره هم، مـناظره جهم بن صفوان بـا یـک سمنی در خراسان است.
جایی کـه جـهم با سمنیه مناظره می کرد، خراسان بود ـ حوزه اصلی فعالیت آنها. با وجـود ایـن، در برخی منابع سعی شده تـا دامـنه نـفوذ سمنیه را به حـوزه عـراق ـ به ویژه بصره ـ نـیز سـرایت دهند، چنانچه یحیی بن منجم[۲۵] این تطبیق از سوی یحیی بن منجم روی در صواب ندارد، چـرا کـه جریر بن حازم در ۸۵ق / ۷۰۴م متولد شده و در سـال ۱۷۰ق / ۷۸۶م در گـذشته است و هـم از ایـن رو، در آغـاز دهه دوم قرن دوم هجری هـنوز بسیار جوان بوده و قاعدتاً نمی توانسته مکتبی را پایه گذاری کند.
در واقع سخن گفتن از حضور سـمنیه در بـصره و عراق ادعایی بدون مدرک تاریخی اسـت.
نـویسندگان مـسلمان، بـه شـکلی مختصر و پرابهام عـقایدی چـند را به سمنیه نسبت داده اند. نکته قابل توجه در این رابطه این است که عنوان سمنیه از سوی مـتکلمان مـسلمان بـر چسبی بوده برای هرگونه عقیده ای که دیـن وحـیانی را مـورد نـفی و انـکار قـرار می داد; عقیده عدم قطعیت و یقین در برابر عوالم روحانی و تکذیب وحی و نبوت.[۳۰] و بسا که می توانست دستاویزی باشد برای فروکوفتن هرگونه عقیده مخالف.
از جمله عقایدی که به سـمنیه نسبت داده اند یکی این قول است که آنها بت پرست بوده اند و گروهی از آنها معتقد به تجسد بودا در صورت انسان.
درباره آنچه مربوط به نبوت است نیز گزارش های مـنابع مـتفاوت و گاه شگفت آور است. به گفته مقدسی، ممکن است نوعی تحریف ماهرانه حقایق تاریخی باشد. شاید همین فضای فکری قرن هشتم بوده که موجب شده تا ابن تیمیه از «البراهمه السـمنیه» سـخن بگوید، بدون این که میان آنها تفکیکی قائل شود.
از دیگر عقاید سمنیه، قول به تناسخ و انکار معاد و بعث پس از موت بوده است.(2)
پی نوشت:
1) ویکی پدیا، دانشنامه آزاد
2) هفت آسمان – پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ – مسعود فریامنش